شیــل

یادداشت‌های حسن علیزاده شیل‌سر

۲۰ مطلب با موضوع «یادداشت آزاد» ثبت شده است

شجاعت نوشتن از خود

از وقتی که خاطرم هست، دوست داشتم از خودم بنویسم، شاید درست‌ترش این باشد که از روزمرگی‌هایم بنویسم؛ همین چیزهای ساده و دم دستی مثل اینکه امروزکجا رفتم، چه کارها کردم، چه حسی داشتم یا اصلا امروز هیچ کاری نکردم، چایی خوردم و از پنجره‌ی خانه به رفت و آمد ماشین‌ها و مردم نگاه کردم. می‌خواستم همین قدر ساده بنویسم ولی نتوانستم، چه شد که نتوانستم. هنوزم که هنوزه باز نسبت به انتخاب نوع نوشتن وسواس دارم؛ در وبلاگی که رسمی نیست و خواننده‌هایش هم اندک شمار چرا باید نوشتاری نوشت و گفتاری نه! این انتخابِ به ظاهر ساده برایم حکایت از بلبشویی درونی دارد، انتخاب‌های هر روزه، هر ساعت و هر لحظه، این کشمکش‌های درونی نسبت به همه چیز، این سخت گرفتن‌ها نسبت به خود، نسبت به خودِ خودم!

  • ۱ نظر
    • يكشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳

    ای کاش عظمت در نگاه تو باشد

    اصولا در بیشتر امور طبع معتدلی دارم، از انتخاب غذا بگیرید تا سرما و گرما. مثلا وقتی ازم می‌پرسند: «قیمه بیشتر دوست داری یا فسنجون؟»، می‌گویم: «فرقی نداره!»، یا همان‌قدر از گرمای تابستان گلایه نمی‌کنم که نسبت به سرمای زمستان سخت نمی‌گیرم. یک جورایی انگار «همینی که هست و باید تحمل کرد» در من نهادینه شده! نمی‌گویم خوب است یا بد؛ البته فکر کنم مزیت‌هایش می‌چربد؛ مثلا موقع قطعی برق، سعی می‌کنم خودم را مشغول کار دیگری کنم یا با نان و پنیر هم وعده‌ی غذایی‌ام کامل می‌شود و هیچ‌وقت نشده از بابت غذا غر بزنم!

  • ۱ نظر
    • دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳

    همین چیزهای دم دستی، همین روزمرگی‌ها

    بعضی سکانس‌ها هستند که حتی پس از پایان فیلم، حس و حال عمیق‌شان تا مدت‌ها با شما باقی می‌ماند، صحنه‌هایش در ناخودآگاهتان ثبت می‌شوند و هر از گاهی در ذهن‌تان مرورشان می‌کنید. نمی‌دانم فیلم جاذبه (Gravity 2013) را دیده‌اید یا خیر، فیلمی به کارگردانی آلفونسو کارون، با بازی جرج کلونی و ساندرا بولاک؛ نمی‌خواهم درباره‌ی فیلم یا نقدهایش بنویسم بلکه فقط می‌خواهم از حس عمیق تنهایی در یکی از صحنه‌هایش بگویم.

  • ۰ نظر
    • جمعه ۱۸ خرداد ۱۴۰۳

    خانه دل‌تنگ غروبی خفه بود

    چند ماهی می‌شود که خواننده وبلاگ سوداد هستم، نویسنده‌اش دانشجوی دکتری اخترفیزیک در هاروارد است که اصالت افغان دارد؛ بیشتر از روزمرگی‌ها می‌نویسد، گاهی هم از گذشته، نوشته‌هایی ساده و بی‌اغراق. امروز که پست جدیدش را می‌خواندم توجهم بیشتر معطوف نام سوداد شد؛ سوداد یعنی چه؟ جست‌وجویی در اینترنت کردم و به ریشه‌ی پرتغالی این واژه برخوردمدر ویکی پدیای فارسی راجع به معنی سوداد نوشته شده: «واژه‌ی عمیقی در فرهنگ و زبان پرتغالی است و به معنای نوعی حالت روحی و حس نوستالژی، اندوه، دل‌تنگی و دل‌گرفتگی از نبودن فرد یا متعلقی که دیگر احتمالاً هیچ‌گاه برنخواهد گشت. یک نوع اندوه و آسودگی خاطر توأمان به‌جهت مطمئن شدن از هیچ وقت بازنگشتن فرد» و در ادامه نوشته شده: «پرتغالی‌ها عقیده‌ دارند که درک عمق این واژه تنها برای افراد پرتغالی‌زبان مقدور است. به همین دلیل اغلب در سایر زبان‌ها، واژه‌ای معادل سوداد قرار نمی‌دهند و آن را به همان‌گونه می‌خوانند و می‌نویسند

  • ۱ نظر
    • دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳

    می‌خوانم چون لذت می‌برم

    با منابع گوناگون مطالعاتی دور و برم را شلوغ کرده بودم، از کتاب و مجله و روزنامه بگیر تا مقالات ذخیره شده در پاکت و انواع و اقسام فیدها و مطالب تلگرامی! کلاهم را قاضی کردم و گفتم هر طور که شده باید به این منابع نظم بدهم؛ و شاید ایراد کارم از همین جا شروع شد، اینکه فکر می‌کردم می‌توانم با برنامه‌ریزی مطالعاتی به این حجم عظیم اطلاعات سر و سامانی بدهم! گلوله‌ی برفی در حال غلتیدن بود و من تصور می‌کردم می‌توانم هر بار مشتی از آن را جدا کنم تا بزرگتر نشود؛ منابع مطالعاتی را به دسته‌های موضوعی تقسیم کردم، شنبه‌ها سهم سیاست شد، یک‌شنبه‌ها سهم حقوق، دوشنبه‌ها اقتصاد و الی آخر. بازه‌های زمانی صبح تا عصر و عصر تا شب را هم بی نصیب نگذاشتم. خودمانیم، برنامه‌ریزی جالبی از کار در آمده بود!

  • ۰ نظر
    • شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳

    در اهمیت پیوندهای روزانه

    روزی روزگاری در وبلاگستان، مطالب خوب را از پیوندهای روزانه‌ای که در گوشه وکنار وبلاگ‌ها وجود داشت، پیدا می‌کردیم. مطلب جدید را می‌خواندیم و پس از گشت‌وگذاری در آن‌جا اگر خوشمان می‌آمد، بوکمارکش می‌کردیم. حرفه‌ای‌تر‌ها هم به جای بوکمارک کردن فید آن وبلاگ را در گودر (گوگل ریدر) قرار می‌داند تا هر زمان به روز شد مطلع شوند. در واقع پیوندهای روزانه چندین و چند منفعت داشت از جمله:

  • ۰ نظر
    • جمعه ۳ آذر ۱۴۰۲

    چرا نباید سعی کنیم که خوشبخت باشیم؟

    آیا کسی هم هست که نخواهد شاد باشد؟ با در نظر گرفتن همه‌ی جوانب، شاید فکر کنید که خوشبختی مهم‌تر از هر مسئله‌ای و دلیل هر کاری است که انجام می‌دهیم، این ایده به دوران باستان بازمی‌گردد. گفته‌ی ارسطو، فیلسوف نامی یونانی، هر آنچه را که در زندگانی دنبال می‌کنیم، به مانند نیک‌نامی، لذت، خردمندی یا فضیلت، به خاطرِ خوشبختی بر می‌گزینیم؛ زیرا خوشبختی هدفِ هر گونه رفتاری است. حتی پیرامون این هدفِ همه‌جانبه، صنعتی چند میلیارد دلاری هم به وجود آورده‌ایم: خودیاری! گفته‌یِ ارسطو، فیلسوف نامیِ یونانی، هر آن‌چه را که در زندگی دنبال می‌کنیم، خوشبختیْ نوعی حالت، احساس و وضعیتی ذهنی است. شما می‌توانید در حالی که زندگی‌تان مبتنی بر فریب و نیرنگ است، خوشحال باشید. به منابع خوشبختی فکر کنید، وقتی می‌بینیم که خواسته‌هایمان برآورده می‌شوند یا وقتی چیزهایی که به آن‌ها اهمیت می‌دهیم به ثمر می‌نشینند، خوشحال می‌شویم. در واقع زمانی خوشحالیم که عقیده داشته باشیم خواسته‌هایمان برآورده شده و آن‌چه برایمان مهم است خوب پیش می‌رود. برای وضعیتِ ذهنیِ ما فرقی نمی‌کند که این عقاید درست‌ هستند یا نادرست ولی برای اصلِ زندگیمان مهم است.

  • ۰ نظر
    • شنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۲

    از یاد رفته‌ها؛ نارنجی

    دهه هشتاد مثل حالا نبود که از هر گوشه و کناری یک وب‌سایت یا صفحه و کانال بخواهد درباره‌ی فناوری بنویسد، شبکه‌های اجتماعی که آن‌چنان فعال نبودند، فیسبوک تازه داشت «فیسبوک» می‌شد! مای اسپیسی بود که ایرانی‌ها خیلی درش فعال نبودند. از اینستا و توییتر یا تلگرام و دیگر پیام‌رسان‌ها هم خبری نبود. اصولاً اینترنت دایل آپ که این قر و قمیش‌ها نمی‌شناخت! یک یاهو ۳۶۰ بود و یاهو مسنجر؛ و البته کلوپ دات کامی که آن هم با کج‌سلیقگی‌های مسئولین خدابیامرز شد. برای مایی که تشنه دانستن از فناوری‌های نو بودیم، تک و توک وب‌سایت‌هایی فعال بودند. با یک پزشک از همان سال‌ها آشنا شدم، نارنجی، وین‌بتا و وبلاگینا از دیگر سایت‌هایی بود که منبع خوبی برای مطالعه و کسب آگاهی بودند.

  • ۲ نظر
    • پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۲

    نقطه سر خط

    از آخرین نوشته‌ام در این وبلاگ بیش از یک سال می‌گذرد و در این مدت چه ها که بر ما نگذشت. شاید همه چیز از مرگ مهسا (ژینا) امینی آغاز شد ولی ساده‌انگاری است چنین تصوری. همه چیز هیچ وقت از یک نقطه شروع نمی‌شود بلکه از مدت‌ها پیش و قطره قطره و نقطه به نقطه جمع می‌شوند تا در جایی و زمانی سرریز شود. حوادث جوامع هیچ‌گاه تک علتی نیستند. در زمانه‌ای پر هیاهو و سیاه و سفید سخت می‌توان به اعتدال اندیشید که لازمه‌ی نوشتن است. اعتدال در میانه‌ی هیاهوها رنگ می‌بازد و قلم ناتوان نویسنده را هر بار به سمتی هل می‌دهد تا جایی که سکوت حاکم می‌شود.

    نوشتن برای ایجاد تغییر است و زمانی که امیدی برای تغییر نیست نایی هم برای نوشتن نخواهد بود. تغییر لازمه‌ی رشد هر جامعه‌ای است و جامعه‌ای که جلوی پویایی و حرکتش گرفته شود، خواه ناخواه زمانی به غلیان می‌افتد و در تکاپوی ویرانی دیوارهایی که احساس می‌کند لحظه به لحظه بیشتر به موجودیتش فشار می‌آورد.

  • ۱ نظر
    • جمعه ۱۳ مرداد ۱۴۰۲

    من و لاکتابی‌هایم

    امروز نگاهم رفت به تکه کاغذهایی که به‌عنوان نشانگر یا همان لاکتابی از آن‌ها استفاده می‌کنم. نگاه‌شان می‌کردم و در ذهنم می‌آمد که هر کدام‌شان لای چه صفحاتی نشستند و از چه کتاب‌هایی سر در آوردند. حس نوستالژیکی به من دست داد، درش غم بود؟ شاید. شاید به این خاطر که از خودم می‌پرسیدم دستاوردم از این همه خواندن‌ها چه بوده؟ منظورم همان دودوتا چارتا کردن‌ها و چرتکه انداختن‌های روزمره است. نمی‌خواهم درمورد ارزش مطالعه و سواد در وضع و حال فعلی کشورمان صحبت کنم. حوصله‌ی چندانی هم برای این حرف‌ها نیست، به قولی «کان را که خبر شد خبری باز نیامد».

    هر کدامِ این نشانگرها عمری چندساله دارند، یکی‌شان از برگه‌ی آزمون دانشجویی جدا شده و دیگری شاید طرحی بوده از یک نقاشی. لای چه کتاب‌ها و مجله‌هایی که نرفتند و بیرون نیامدند. گاهی تاریخ بود و گاه حقوق، داستان و شعر تا دلت بخواهد. اینکه این تکه کاغذها چه بودند و از کجا آمدند مهم نیست، مهم این است که هر کدام‌شان هویت نویی یافتند، هویتی برآمده از یک نیاز، نیاز به دانستن بیشتر.

  • ۰ نظر
    • جمعه ۲۴ دی ۱۴۰۰