از آخرین نوشته‌ام در این وبلاگ بیش از یک سال می‌گذرد و در این مدت چه ها که بر ما نگذشت. شاید همه چیز از مرگ مهسا (ژینا) امینی آغاز شد ولی ساده‌انگاری است چنین تصوری. همه چیز هیچ وقت از یک نقطه شروع نمی‌شود بلکه از مدت‌ها پیش و قطره قطره و نقطه به نقطه جمع می‌شوند تا در جایی و زمانی سرریز شود. حوادث جوامع هیچ‌گاه تک علتی نیستند. در زمانه‌ای پر هیاهو و سیاه و سفید سخت می‌توان به اعتدال اندیشید که لازمه‌ی نوشتن است. اعتدال در میانه‌ی هیاهوها رنگ می‌بازد و قلم ناتوان نویسنده را هر بار به سمتی هل می‌دهد تا جایی که سکوت حاکم می‌شود.

نوشتن برای ایجاد تغییر است و زمانی که امیدی برای تغییر نیست نایی هم برای نوشتن نخواهد بود. تغییر لازمه‌ی رشد هر جامعه‌ای است و جامعه‌ای که جلوی پویایی و حرکتش گرفته شود، خواه ناخواه زمانی به غلیان می‌افتد و در تکاپوی ویرانی دیوارهایی که احساس می‌کند لحظه به لحظه بیشتر به موجودیتش فشار می‌آورد.

موجودیت یا همان حق حیات و هویت دو روی یک سکه‌اند، هر کدام به خطر افتد دیگری حساس‌تر می‌شود. هویت هر شخص برآمده از محیط پیرامونی و همین‌طور منویات درونی‌اش است. آن گاه که شرایط برای داشتن یک زندگی طبیعی به تنگ آید به کنج درون پناه می‌بریم تا بلکه از اندک داشته‌های خود، از اندک موجودیت‌مان که آخرین سنگر است محافظت کنیم. حال به دوگانه‌ی خطرناکی می‌رسیم، از یک سو با فشارهای بیرونی بیشتر و بیشتر به کنج درون‌مان رفته‌ایم تا از هویت خویش محافظت کنیم و در مقابل زمانی که «نمی‌توانند» بر هویت خودساخته‌مان مسلط شوند، حیات‌مان را هدف سلطه‌گری خود قرار می‌دهند. تقابلی نابرابر میان آنکه هویت و حق حیاتت را هدف گرفته و تویی که طی سال‌ها هر چه بیشتر و بیشتر به زندگی با اندک‌ها به زحمت خودت را سر پا نگه داشته‌ای.

دوستی می‌گفت: «طی این مدت وبلاگستان فارسی چرا آنچنان که باید و شاید بازتاب درخوری از حوادث بروز نداده؟» ولی این عجب نیست. از طرفی عمده واکنش‌های جامعه در شبکه‌های اجتماعی بوده و از سویی دیگر به علت حساسیت‌های موجود امنیت لازم برای ابراز نقدهای آزاد در جایی غیر از وبلاگستان جست‌وجو می‌شده است. کما اینکه ابراز واکنش با نقدی که بیشتر مدنظر وبلاگ‌نویسی است متفاوت بوده و شبکه‌های اجتماعی بستری به مراتب مناسب‌تر برای واکنش‌های هیجانی است.

با این همه بازگشته‌ام به همین کنج خلوت؛ بلکه آرامشی که در نوشتن می‌جویم را باز همین جا و فارغ از هیاهوها در آغوش کشم ...