اصولا در بیشتر امور طبع معتدلی دارم، از انتخاب غذا بگیرید تا سرما و گرما. مثلا وقتی ازم می‌پرسند: «قیمه بیشتر دوست داری یا فسنجون؟»، می‌گویم: «فرقی نداره!»، یا همان‌قدر از گرمای تابستان گلایه نمی‌کنم که نسبت به سرمای زمستان سخت نمی‌گیرم. یک جورایی انگار «همینی که هست و باید تحمل کرد» در من نهادینه شده! نمی‌گویم خوب است یا بد؛ البته فکر کنم مزیت‌هایش می‌چربد؛ مثلا موقع قطعی برق، سعی می‌کنم خودم را مشغول کار دیگری کنم یا با نان و پنیر هم وعده‌ی غذایی‌ام کامل می‌شود و هیچ‌وقت نشده از بابت غذا غر بزنم!
این اخلاقم طی مرور زمان بیشتر ریشه دوانده، شاید به اردیبهشتی بودنم ربط دارد! شاید هم اکتسابی باشد یعنی از روی خودآگاهی به نوعی عادت تبدیل شده است. در مورد انتخاب غذا حتما همین‌طور بوده؛ به خودم قبولانده‌ام که هدف از خوردن غذا رفع گشنگی است و نه لذت بردن پس بهتر است لقمه‌ای بخورم و همین که رفع جوع شد، خدا را شکر کنم.

گفت خداوندا به تو پناه می‌گیرم از چشم بسیار خواب و از شکم بسیار خوار
تذکره‌الاولیا، عطار

طبع معتدل با بی‌تفاوتی یکی نیست؛ در بی‌تفاوتی ارزش یا زیبایی امور را نمی‌بینی ولی در اعتدال هر دو برایت زیبا و ارزشمندند، فقط این تو هستی که زیبایی را نه در این و آن که در ماهیت آن امر جست‌وجو می‌کنی؛ تصور کنید که یکی بیشتر از فیلم کمدی خوشش می‌آید و دیگری ترسناک ولی شما از تجربه‌ی تماشای فیلم خوشتان می‌آید.

ناتانائیل! ای کاش عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان می نگری
مائده‌های زمینی، آندره ژید

اعتدال در زندگی به مانند ترمزی است که شما را از تلو تلو خوردن باز می‌دارد، لازمه‌ی زندگی است؟ نمی‌دانم، شاید، به خیلی از متغیرها بستگی دارد، از محیطی که درش زندگی می‌کنید تا میزان تاب‌آوری شما؛ البته می‌دانم که اگر در خاورمیانه زندگی می‌کنید، بدون اعتدال کار سختی در پیش دارید!