شیــل

یادداشت‌های حسن علیزاده شیل‌سر

۱۶ مطلب با موضوع «فرهنگ و هنر» ثبت شده است

از دختر سروان تا دفتر کناری و ناگهان نهنگ

روزها و شب‌هایی که همراه با اضطراب جنگ و بمب و موشک بود، به کتاب و فیلم پناه بردم. در جست‌وجوی روایت‌هایی سرراست و بدون پیچیدگی، «شاهزاده و گدا» نوشته‌ی مارک تواین و «دختر سروان» نوشته‌ی الکساندر پوشکین را برای خواندن انتخاب کردم. داستان هر دویشان لذت‌بخش بود، خط به خط شاهزاده و گدا را که می‌خواندم صحنه‌های کارتون معروفش در ذهنم مجسم می‌شد. دختر سروان هم داستان نجیب زاده‌ای روس است که به اصرار پدر به دورترین نقطه‌ی مرزی برای خدمت در ارتش فرستاده می‌شود و آنجا عاشق دختر فرمانده‌اش می‌شود.

  • ۱ نظر
    • پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳

    یک کتاب و چند فیلم

    با آنکه در سال جدید ترجیحم آن بوده که هر هفته یا کمینه دو هفته یک بار مطلب بنویسم، از آخرین یادداشت وبلاگی‌ام یک ماه می‌گذرد؛ البته در این مدت مشغله‌ها و پاره‌ای بلاتکلیفی‌ها را بهانه کردم تا هم فیلم ببینم، هم کتاب و مجله بخوانم بلکه ذهنم لختی آرام بگیرد، ذهن که آزاد نباشد دست به قلم نمی‌رود، هر چند سوژه‌های زیادی دور و برش پرواز کنند! در این یادداشت چند تا از فیلم‌هایی را که دیدم و کتاب‌هایی را که خواندم معرفی می‌کنم، باشد تا مفید واقع شود!

  • ۰ نظر
    • جمعه ۱۲ مرداد ۱۴۰۳

    زخم کاری، ملغمه‌ای از ضعف و کاستی‌ها

    برای زخم کاری در همچنان بر همان پاشنه‌ی ضعیف تا خیلی ضعیف می‌چرخد، ملغمه‌ای از رفتارها و سیر وقایعی غیرمنطقی که ادعای اقتباس از نمایش‌نامه شاه لیر هم نمی‌تواند بر آن ضعف‌ها پرده بپوشاند! سه قسمت از فصل سوم زخم کاری را دیده‌ام، البته دو قسمت و نیم چون واقعا نتوانستم تا پایان قسمت سوم تحملش کنم! این سریال جدای از ضعف‌های ساختاری که داشته و دارد از میل مفرط به متفاوت دیده شدن و غرور کاذب در شیک جلوه دادن افاضاتش هم رنج می‌برد؛ امری که بازی‌های بالماسکه‌ای یا سیر غیرمنطقی حوادث را به درجه‌ی دوم اهمیت هل داده است!

  • ۱ نظر
    • دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳

    همین چیزهای دم دستی، همین روزمرگی‌ها

    بعضی سکانس‌ها هستند که حتی پس از پایان فیلم، حس و حال عمیق‌شان تا مدت‌ها با شما باقی می‌ماند، صحنه‌هایش در ناخودآگاهتان ثبت می‌شوند و هر از گاهی در ذهن‌تان مرورشان می‌کنید. نمی‌دانم فیلم جاذبه (Gravity 2013) را دیده‌اید یا خیر، فیلمی به کارگردانی آلفونسو کارون، با بازی جرج کلونی و ساندرا بولاک؛ نمی‌خواهم درباره‌ی فیلم یا نقدهایش بنویسم بلکه فقط می‌خواهم از حس عمیق تنهایی در یکی از صحنه‌هایش بگویم.

  • ۰ نظر
    • جمعه ۱۸ خرداد ۱۴۰۳

    زخم کاری، نوسان میان بد و خیلی بد

    منطقی این بود که وقتی از زخم کاری بخواهم بنویسم از نکات مثبت سینمای محمدحسین مهدویان شروع کنم. از ایستاده در غبار تا ماجرای نیمروز، از سبک خاصش در فیلمبرداری تا عشقی که به قهرمانانش دارد؛ ولی شوربختانه زخم کاری مهدویان بر جان بیننده‌ای می‌نشیند که توقعش از او بیش از این‌هاست. وقتی از زخم کاری می‌نویسم لاجرم باید از ضعف مهدویان در دل‌بستگی مفرط به قهرمان روایت‌هایش بنویسم. چه آن فرد موسی باشد در لاتاری و چه مالک در زخم کاری. این دل‌بستگی مهدویان تا بدان جا پیش رود که از شخصیتی فاسد یک قهرمان بسازد و مرگی اسطوره‌ای برایش رقم بزند؛ و ای کاش کار به همین جا ختم می‌شد! مهدویان آن‌قدر دل‌بسته‌ی قهرمان فاسدش می‌شود که او را از گور بر می‌خیزاند تا فصلی جدید را به وی هدیه کند!

  • ۰ نظر
    • پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۲

    ابری به دشت خاطره می‌بارد

    «به سراغش رفتم. خانه‌ی سه‌طبقه‌ی خاکستری رنگ، در محله‌ای که خوب نمی‌شناسمش، واقع در شهری که بیش از هر شهر دیگری برایم آشناست؛ تهران. نزدیک خانه که رسیدم او زودتر از آنچه انتظارش می‌رفت از طبقه‌ی سوم سرش را بیرون آورده بود و با لبخند، آمدنم را تماشا می‌کرد. در را برایم زد، وارد شدم. آهسته‌تر از همیشه از پله‌ها بالا رفتم تا بیشتر به نگرانی‌ام از روند کتابش فکر کنم. چطور می‌خواهم زندگی‌اش را بنویسم؟ آیا این‌طور شروع خواهم کرد؟

    «در ۱۹ دی‌ماه سرد زمستانی سال ۱۳۱۹ در بروجرد، جان بی‌تابی به دنیا آمد؛ محمدابراهیم جعفری ...»

    و این آغاز روایتی است از زندگی محمدابراهیم جعفری، نقاش و شاعر معاصر ایرانی (۱۳۱۹–۱۸ فروردین ۱۳۹۷) در کتابی با نام «ابری به دشت خاطره می‌بارد» نوشته‌ی پرستو رجائی.

    کتاب روایتی است شیرین از کودکی تا بزرگسا‌لی مرحوم جعفری، از علاقه‌اش به بازیگری و تئاتر تا دل‌بستگی‌اش به رنگ‌ها، از آوازخوانی‌هایش در کوچه‌باغ‌ها و دل‌باختنش به دختری در همان نزدیکی‌ها تا شاعرانگی‌هایش؛ ولی «ابری به دشت خاطره می‌بارد» تنها روایت زندگی محمدابراهیم نیست، بازخوانی دوران اوج و شکوفایی هنر معاصر ایران در دهه‌ی چهل خورشیدی نیز هست. در داستان زندگی محمدابراهیم از بزرگانی چون حسین کاظمی۱، هوشنگ سیحون۲ و محسن وزیری مقدم۳ نیز می‌خوانیم. از مقاومتی که سنت‌گرایان مقابل مدرنیست‌ها داشتند و از کج‌سلیقگی‌هایی که باعث شد هنرمندانی جلای وطن کنند.

  • ۱ نظر
    • يكشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۰

    تو اگر دوست می‌خواهی مرا اهلی کن

    خاطرم هست تابستان که می‌شد، کوچه‌ها و محله‌ها پر بود از سروصدای بچه‌ها. بازی‌های جور و واجور، از هفت سنگ گرفته تا وسطی و لِی لِی، گل کوچیک که جای خود داشت. لذت خرید دوچرخه‌ی نو و «تیمار» هر روزه‌اش هم‌زمان می‌شد با دیدن سریال‌هایی چون سیلاس و مشکی؛ ولی امروزه روز چه؟ کرونا بهانه‌ای شد تا کودکان‌مان را بیش از پیش به خانه‌نشینی‌ها عادت دهیم. ترس از عدم امنیتی را که در بزرگ‌سالی نصیب‌مان شده بود، به دوش نحیف فرزندان‌مان انداختیم تا به خیال خود به مانند ما «عقب نمانند»! می‌خواستیم کودکانی تحویل جامعه بدهیم که پیش از زمان خودشان فکر کنند و بزرگ رفتار کنند، ما فکر بزرگ را با ترس و رفتار درست را با نگرانی‌ها قاطی کردیم و معجونی ساختیم که دستاوردش شده خمودگی، افسردگی و البته بی‌تجربگی کودکان‌مان.

  • ۱ نظر
    • جمعه ۱ بهمن ۱۴۰۰

    فقط و فقط قتل‌های در آپارتمان

    با وقوع مرگی مشکوک به خودکشی در یک آپارتمان مسکونی، سه نفر از اعضای آپارتمان به گمان اینکه قتلی رخ داده، در پی جست‌وجوی سرنخ‌ها برای یافتن قاتل برمی‌آیند. این سه نفر شامل دو مرد مسن و یک دختر جوانْ می‌خواهند تحقیقات‌شان را در قالب پادکست به گوش دیگران برسانند، نام این مجموعه پادکست را هم «فقط قتل‌های در آپارتمان» می‌گذارند؛ البته در شروعِ کارْ پادکست‌شان دنبال کننده‌ی چندانی ندارد، نهایت ده پانزده نفر، نه بیشتر!

  • ۱ نظر
    • سه شنبه ۷ دی ۱۴۰۰

    نگاهی به فیلم شکار

    لوکاسْ معلم مهدکودکی که عاشق کودکان است، به ناگاه با اتهام آزار جنسی مواجه می‌شود. اتهامی برآمده از یک دروغ! کلارا همان دختربچه‌ای که این اتهام را به لوکاس نسبت داده، از وضعیت خانوادگی مناسبی برخوردار نیست. پدر و مادری درگیر در مشاجره‌های هر از گاهی و برادر ابلهی که تصویر آلت مردانه را در فیلمی مستهجن به خواهرش نشان می‌دهد. تئو پدر کلارا از دوستان صمیمی لوکاس است و به قول خودش با یک نگاه به چشمش می‌فهمد که راست می‌گوید یا دروغ! کلارا در عالم کودکانه‌اش عاشق لوکاس می‌شود ولی زمانی که این ابراز علاقه با پاسخ متقابل مورد انتظارش همراه نمی‌شود، تخیل شرور کودکانه وارد عمل شده و خط بطلانی می‌زند بر این نظر که «حرف راست را باید از کودک شنید!»

    «نخستین سنگ بنا در ایجاد جوامع انسانی، ارزش‌های اجتماعی هستندکه با پشتیبانی وجدان عمومی، حافظ ساختار و شاکله‌ی هر جامعه می‌باشند.» (کافی انارکی، ۱۳۹۵: ۲۵) اما این ارزش‌ها خود امور برساخته‌ای هستند که در نبود ناظر قدرتمند بی‌طرف، به راحتی می‌توانند به فساد کشیده شوند. پیش‌تر در یادداشتی از فیلم «روبان سفید» نوشته بودم، آن‌جا که کودکان نه‌تنها دروغ می‌گفتند بلکه دست به فجیع‌ترین جنایات هم می‌زدند ولی فصل مشترک شکار و روبان سفید، نوع برخورد جامعه با حقیقت است. جامعه نمی‌خواهد از ارزش‌های خودساخته‌ای که با هویتش عجین شده، دست بکشد. این هویت نه برآمده از عدالت بلکه ناشی از حصار ترسی است آغشته به دروغ؛ دروغ‌هایی که طی زمان مستحکم‌تر هم شده‌اند.

  • ۰ نظر
    • پنجشنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۰

    هم‌دلی از هم‌زبونی بهتره

    خیلی سال پیش بود که سریال تلویزیونی «روزگار جوانی» به خاطر نو بودن سوژه و پرداختنش به زندگی مجردی تعدادی دانشجو، طرفداران بسیاری پیدا کرده بود. خاطرم هست از موسیقی و ترانه‌ی تیتراژ آخر سریال هم خیلی خوشم می‌آمد. به‌ویژه آن‌جایی که می‌گفت: «هم‌زبونی‌ها اگه شیرین‌تره ... هم‌دلی از هم‌زبونی بهتره». امروز که فیلم تحسین‌شده‌ی کودا Coda را دیدم یاد این قسمت از تیتراژ روزگار جوانی افتادم.

    کودا ساخته‌ی شان هدر Sian Heder بازسازی فاخری است از فیلمی فرانسوی با نام La Famille Bélier محصول سال ۲۰۱۴ میلادی. کودا داستان زندگی خانواده‌ای است که درش پدر، مادر و پسر خانواده، همگی ناشنوا هستند و تنها روبی، دختر هفده ساله‌ی این خانواده است که از قدرت تکلم برخوردار است. این مسأله باعث شده تا روبی احساس کند که بار مسئولیتی بر دوشش است که همواره باید به‌عنوان مترجم در کنار دیگر اعضای خانواده حضور داشته باشد، و هم اینکه احساس کند میان خانوده به اصطلاح «تک افتاده» و شاید در نبودش اوضاع بقیه بهتر می‌بود!

  • ۱ نظر
    • شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰