شیــل

یادداشت‌های حسن علیزاده شیل‌سر

از دختر سروان تا دفتر کناری و ناگهان نهنگ

روزها و شب‌هایی که همراه با اضطراب جنگ و بمب و موشک بود، به کتاب و فیلم پناه بردم. در جست‌وجوی روایت‌هایی سرراست و بدون پیچیدگی، «شاهزاده و گدا» نوشته‌ی مارک تواین و «دختر سروان» نوشته‌ی الکساندر پوشکین را برای خواندن انتخاب کردم. داستان هر دویشان لذت‌بخش بود، خط به خط شاهزاده و گدا را که می‌خواندم صحنه‌های کارتون معروفش در ذهنم مجسم می‌شد. دختر سروان هم داستان نجیب زاده‌ای روس است که به اصرار پدر به دورترین نقطه‌ی مرزی برای خدمت در ارتش فرستاده می‌شود و آنجا عاشق دختر فرمانده‌اش می‌شود.

  • ۱ نظر
    • پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳

    شجاعت نوشتن از خود

    از وقتی که خاطرم هست، دوست داشتم از خودم بنویسم، شاید درست‌ترش این باشد که از روزمرگی‌هایم بنویسم؛ همین چیزهای ساده و دم دستی مثل اینکه امروزکجا رفتم، چه کارها کردم، چه حسی داشتم یا اصلا امروز هیچ کاری نکردم، چایی خوردم و از پنجره‌ی خانه به رفت و آمد ماشین‌ها و مردم نگاه کردم. می‌خواستم همین قدر ساده بنویسم ولی نتوانستم، چه شد که نتوانستم. هنوزم که هنوزه باز نسبت به انتخاب نوع نوشتن وسواس دارم؛ در وبلاگی که رسمی نیست و خواننده‌هایش هم اندک شمار چرا باید نوشتاری نوشت و گفتاری نه! این انتخابِ به ظاهر ساده برایم حکایت از بلبشویی درونی دارد، انتخاب‌های هر روزه، هر ساعت و هر لحظه، این کشمکش‌های درونی نسبت به همه چیز، این سخت گرفتن‌ها نسبت به خود، نسبت به خودِ خودم!

  • ۱ نظر
    • يكشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳

    یک کتاب و چند فیلم

    با آنکه در سال جدید ترجیحم آن بوده که هر هفته یا کمینه دو هفته یک بار مطلب بنویسم، از آخرین یادداشت وبلاگی‌ام یک ماه می‌گذرد؛ البته در این مدت مشغله‌ها و پاره‌ای بلاتکلیفی‌ها را بهانه کردم تا هم فیلم ببینم، هم کتاب و مجله بخوانم بلکه ذهنم لختی آرام بگیرد، ذهن که آزاد نباشد دست به قلم نمی‌رود، هر چند سوژه‌های زیادی دور و برش پرواز کنند! در این یادداشت چند تا از فیلم‌هایی را که دیدم و کتاب‌هایی را که خواندم معرفی می‌کنم، باشد تا مفید واقع شود!

  • ۰ نظر
    • جمعه ۱۲ مرداد ۱۴۰۳

    زخم کاری، ملغمه‌ای از ضعف و کاستی‌ها

    برای زخم کاری در همچنان بر همان پاشنه‌ی ضعیف تا خیلی ضعیف می‌چرخد، ملغمه‌ای از رفتارها و سیر وقایعی غیرمنطقی که ادعای اقتباس از نمایش‌نامه شاه لیر هم نمی‌تواند بر آن ضعف‌ها پرده بپوشاند! سه قسمت از فصل سوم زخم کاری را دیده‌ام، البته دو قسمت و نیم چون واقعا نتوانستم تا پایان قسمت سوم تحملش کنم! این سریال جدای از ضعف‌های ساختاری که داشته و دارد از میل مفرط به متفاوت دیده شدن و غرور کاذب در شیک جلوه دادن افاضاتش هم رنج می‌برد؛ امری که بازی‌های بالماسکه‌ای یا سیر غیرمنطقی حوادث را به درجه‌ی دوم اهمیت هل داده است!

  • ۱ نظر
    • دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳

    ای کاش عظمت در نگاه تو باشد

    اصولا در بیشتر امور طبع معتدلی دارم، از انتخاب غذا بگیرید تا سرما و گرما. مثلا وقتی ازم می‌پرسند: «قیمه بیشتر دوست داری یا فسنجون؟»، می‌گویم: «فرقی نداره!»، یا همان‌قدر از گرمای تابستان گلایه نمی‌کنم که نسبت به سرمای زمستان سخت نمی‌گیرم. یک جورایی انگار «همینی که هست و باید تحمل کرد» در من نهادینه شده! نمی‌گویم خوب است یا بد؛ البته فکر کنم مزیت‌هایش می‌چربد؛ مثلا موقع قطعی برق، سعی می‌کنم خودم را مشغول کار دیگری کنم یا با نان و پنیر هم وعده‌ی غذایی‌ام کامل می‌شود و هیچ‌وقت نشده از بابت غذا غر بزنم!

  • ۱ نظر
    • دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳

    معرفی کتاب تبارشناسی جریان‌های سیاسی و آسیب‌شناسی احزاب در ایران

    این روزها نامزدهای چهاردهمین دوره‌ی ریاست جمهوری در نشست‌های گوناگون به ارائه نظرات و برنامه‌های خود مشغول‌اند، جدای از نقص‌های سازوکار شکلی نظام انتخاباتی در ایران، مسائلی چون کلی گویی، بیان مشکلات به جای ارائه‌ی راه حل‌ها و همچنین وعده و وعیدهای رنگ و وارنگ، فصل مشترک صحبت‌های ایشان است.
    چندی پیش یکی از دوستان در مورد عدم ارائه‌ی برنامه از سوی دکتر مسعود پزشکیان می‌پرسید، در پاسخ گفتم در نبود احزاب یا نباید انتظار ارائه‌ی برنامه‌ای مدون و منطقی از هیچ‌یک از نامزدها داشت یا آنکه به برنامه‌های اعلامی هم باید به دیده‌ی تردید نگریست. اصولا هر گونه برنامه‌ی مدون و قابل اعتماد در هر زمینه‌ای می‌بایست از دل گفتمان‌های درون حزبی بیرون بیاید و در تقابل و تضارب آرا با دیگر گفتمان‌ها، این مردم هستند که به داوری نشسته و از میان‌شان دست به انتخاب می‌زنند؛ اما ایجاد و قدرت گرفتن احزاب خود حکایت دیگری است ...

  • ۱ نظر
    • چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۳

    همین چیزهای دم دستی، همین روزمرگی‌ها

    بعضی سکانس‌ها هستند که حتی پس از پایان فیلم، حس و حال عمیق‌شان تا مدت‌ها با شما باقی می‌ماند، صحنه‌هایش در ناخودآگاهتان ثبت می‌شوند و هر از گاهی در ذهن‌تان مرورشان می‌کنید. نمی‌دانم فیلم جاذبه (Gravity 2013) را دیده‌اید یا خیر، فیلمی به کارگردانی آلفونسو کارون، با بازی جرج کلونی و ساندرا بولاک؛ نمی‌خواهم درباره‌ی فیلم یا نقدهایش بنویسم بلکه فقط می‌خواهم از حس عمیق تنهایی در یکی از صحنه‌هایش بگویم.

  • ۰ نظر
    • جمعه ۱۸ خرداد ۱۴۰۳

    خانه دل‌تنگ غروبی خفه بود

    چند ماهی می‌شود که خواننده وبلاگ سوداد هستم، نویسنده‌اش دانشجوی دکتری اخترفیزیک در هاروارد است که اصالت افغان دارد؛ بیشتر از روزمرگی‌ها می‌نویسد، گاهی هم از گذشته، نوشته‌هایی ساده و بی‌اغراق. امروز که پست جدیدش را می‌خواندم توجهم بیشتر معطوف نام سوداد شد؛ سوداد یعنی چه؟ جست‌وجویی در اینترنت کردم و به ریشه‌ی پرتغالی این واژه برخوردمدر ویکی پدیای فارسی راجع به معنی سوداد نوشته شده: «واژه‌ی عمیقی در فرهنگ و زبان پرتغالی است و به معنای نوعی حالت روحی و حس نوستالژی، اندوه، دل‌تنگی و دل‌گرفتگی از نبودن فرد یا متعلقی که دیگر احتمالاً هیچ‌گاه برنخواهد گشت. یک نوع اندوه و آسودگی خاطر توأمان به‌جهت مطمئن شدن از هیچ وقت بازنگشتن فرد» و در ادامه نوشته شده: «پرتغالی‌ها عقیده‌ دارند که درک عمق این واژه تنها برای افراد پرتغالی‌زبان مقدور است. به همین دلیل اغلب در سایر زبان‌ها، واژه‌ای معادل سوداد قرار نمی‌دهند و آن را به همان‌گونه می‌خوانند و می‌نویسند

  • ۱ نظر
    • دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳

    می‌خوانم چون لذت می‌برم

    با منابع گوناگون مطالعاتی دور و برم را شلوغ کرده بودم، از کتاب و مجله و روزنامه بگیر تا مقالات ذخیره شده در پاکت و انواع و اقسام فیدها و مطالب تلگرامی! کلاهم را قاضی کردم و گفتم هر طور که شده باید به این منابع نظم بدهم؛ و شاید ایراد کارم از همین جا شروع شد، اینکه فکر می‌کردم می‌توانم با برنامه‌ریزی مطالعاتی به این حجم عظیم اطلاعات سر و سامانی بدهم! گلوله‌ی برفی در حال غلتیدن بود و من تصور می‌کردم می‌توانم هر بار مشتی از آن را جدا کنم تا بزرگتر نشود؛ منابع مطالعاتی را به دسته‌های موضوعی تقسیم کردم، شنبه‌ها سهم سیاست شد، یک‌شنبه‌ها سهم حقوق، دوشنبه‌ها اقتصاد و الی آخر. بازه‌های زمانی صبح تا عصر و عصر تا شب را هم بی نصیب نگذاشتم. خودمانیم، برنامه‌ریزی جالبی از کار در آمده بود!

  • ۰ نظر
    • شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳

    محدوده خون: هندسه یک جنایت خانوادگی

    «فرخشاد لیستر پسر احمد لیستر، از دیروز به خانه مراجعت نکرده و مفقود شده است، از شهربانی درخواست می‌شود تا با بسیج نیروهایش، هر چه سریع‌تر در جست‌وجوی خبر یا نشانی از فرخشاد باشد.»

    ...

    «محدوده خون: هندسه یک جنایت خانوادگی» عنوان یکی از سه کتابی است که نشر خوب با نام «مجموعه بازپرسی» منتشر کرده و در هر کدام از آن‌ها به بازخوانی پرونده قتلی می‌پردازد که سال‌ها پیش روی داده و اصحاب رسانه و اذهان عموم را به خود مشغول کرده بود. پیش از این کتاب «می‌توانی مرا بکشی» را از این سه‌گانه خوانده بودم که در آن پرونده قتل منیژه دختر جوان ارتشبد حجازی (رئیس ستاد مشترک ارتش شاهنشاهی) به دست نامزدش انوشیروان رزاق منش در سال ۱۳۵۲ مورد بازخوانی قرار گرفته بود.

  • ۰ نظر
    • جمعه ۴ خرداد ۱۴۰۳