هشدار: امکان لو رفتن بخش‌هایی از فیلم وجود دارد!

...

تجزیه و تحلیل دقیقی از نابرابری اجتماعی و روانشناسی تاثیرات پول (دیوید الریچ، ایندی‌وایر)

یک فیلم به شدت تند و تیز و به طرز عجیبی خوش‌ساخت؛ فیلمی که یک لحظه‌ش آرام است و لحظه‌ی دیگر به شدت سریع و خشن و صدالبته همیشه سرگرم‌کننده که با لحنی مناسب باقی می‌ماند. (جاستین چنگ، لس‌انجلس تایمز)

فیلم «انگل» از ابتدا تا انتها یک درخشندگی شیطانی خاصی دارد. این اثر دارای حس فریبی ماکیاولیایی، اشتیاق و کنترلی روی اثر به سبک هیچکاک و با محتوایی به سبک خورخه لوئیس بونوئل است. (بن کارول، درپ)

«انگل» یک طنز اجتماعی خونین و خشن است. (بردلی وارن، پلی لیست)

این‌ها تنها بخشی از نظراتی است که پیرامون فیلم خوش‌ساخت و تأثیرگذار «انگل» در نشریات به نگارش در آمده است. رقص‌های مادری به نام کیم های جا در فیلم مادر، سردرگمی‌های کاراگاه پارک و کاراگاه سئو از یافتن حقیقت در فیلم خاطرات یک قتل، هیولایی نمادین و برخاسته از تاریخ سیاسی کره در فیلم میزبان، قطاری آخر‌الزمانی و آینه نظام طبقاتی در فیلم شکافنده‌ی برف‌ها و ابَر خوکی محصول سرما‌یه‌داری آمریکا که افسارش به دست دختربچه کره‌ای است در فیلم اوکجا، آثار بر جای مانده از سینمای بونگ جون هو تا به امروز است. با مروری بر فیلم‌های بونگ جون هو با تنوعی از ژانر مواجه می‌شویم؛ ولی برای فیلم‌هایش به سختی می‌توان ژانری به سبک و سیاق معمول و کلاسیک مشخص کرد. اگر تارانتینو وی را اسپیلبرگ سینمای آسیا لقب داده، بونگ جون هو حداقل در همین فیلم آخرش نشان داده که به ژانر شخصی خودش رسیده و امضای خودش پای آثارش نقش می‌بندد.

از هانس کریستین آندرسن نقل است: «جایی که کلام باز می‌ماند، موسیقی زبان می‌گشاید.» اما این بار کلام باز مانده ولی جایش را نه موسیقی؛ بلکه هنر هفتم گرفته است: سینما. انگل فیلمی به کارگردانی بونگ جون هو همچون یک سمفونی زیبا و خوش‌آهنگ شما را مسخ خود می‌کند؛ به خلسه نمی‌برد، غرق در احساسات رمانتیسمی و یا صوفی‌گرانه نمی‌کند؛ بلکه از جنس مسخ کافکا بیننده را به فکر فرو می‌برد. زور نمی‌زند تا حرفی بزند و آن را به اجبار و فشار در حلقوم تماشاگرش فرو کند؛ اگر در مسخ کافکا می‌خواندیم که در یک صبح معمولی گرگور سامسا از خواب برمی‌خیزد و می‌بیند که تبدیل به سوسکی نفرت‌انگیز شده، در فیلم انگل بونگ جون هو نیز ما یک روز معمولی خانواده‌ای در کره جنوبی را می‌بینیم؛ ولی بی‌آنکه خود بدانند سال‌هاست که تبدیل به سوسکی هولناک شده‌اند.

 

کی وو مرد جوانی است که آینده‌ای برای خود متصور نیست. او در خانه‌ای معمولی به همراه خانواده‌اش (پدر و مادر و خواهرش) زندگی می‌کند. آن‌ها بیکار هستند و برای امرار معاش حاضرند به هر کاری تن دهند؛ ازجمله کارهای موقت و کم درآمدی همچون بسته‌بندی جعبه‌های پیتزا. زندگی این خانواده زمانی دست‌خوش تغییر می‌شود که پسر خانواده پیشنهادی از دوستش دریافت می‌کند. او می‌بایست خودش را به عنوان مدرس زبان تحصیل‌کرده‌ای جا زده و به دختر خانواده‌ای ثروتمند، زبان انگلیسی آموزش دهد. پسر خانواده نیز پس از قبول پیشنهاد دوستش، زمانی که به نزد آن خانواده می‌رود، متوجه می‌شود مادر دختر، فرد ساده‌لوحی است؛ بنابراین نقشه‌ای می‌کشد تا بتواند دیگر اعضای خانواده‌اش را هم با نیرنگ به خانه آورده و مشغول به کار کند!

در سکانس شاهکار اول فیلم می‌بینیم که ماشین شهرداری مشغول سم‌پاشی در کوچه‌ای است که زیر هم‌کف یکی از خانه‌ها، خانواده کیم کی تائک زندگی می‌کنند. پدر خانواده (با بازی هنرپیشه محبوب سینمای کره سونگ کانگ هو) با این توجیه که این سم می‌تواند حشره‌های خانه را بکشد و البته رایگان، مخالف بستن پنجره می‌شود، به ناگاه دود سم تمام فضای خانه را پر می‌کند. اعضای خانواده به سرفه کردن می‌افتند ولی پدر خانواده گویی مصمم‌تر از قبل مشغول سریع‌تر بسته‌بندی کردن جعبه‌های پیتزا دیده می‌شود؛ البته در هاله‌ای از دود سم! ورود دود به خانه صحنه‌ای کمیک است، بیننده را به خنده وا می‌دارد؛ ولی با دیدن پدری که مصمم در پی بستن جعبه‌ها آن هم در آن شرایط است کمی به خنده زودهنگام‌مان شک می‌کنیم، خجالت می‌کشیم ... شاهکار فیلم انگل در همین جاهاست.

بونگ جون هو شناخت عمیقی از طبقات پایین جامعه‌اش دارد. در فیلم به روشنی در می‌یابیم که بونگ جون هو به خوبی جنس فقر را می‌شناسد؛ تا جایی که برای توصیف و بیانش درگیر غلو و اغراق نمی‌شود. در پی ارزش‌گذاری فقر نیست، نمی‌خواهد فقر را سکوی پرتابی برای رسیدن به آرزوها نشان دهد، از فقر امید نمی‌سازد؛ شاید چون امیدی نیست. هر چه هست همان است که پیش روی ماست. از همین روی در انگل با شخصیت‌هایی مواجه هستیم به ظاهر ارام و معمولی، ولی در باطن پر از کینه و نفرت و البته خشونتی پنهان.

یهودی منوهین می‌گوید: «موسیقی از هرج‌ومرج نظم می‌آفریند؛ چون ریتم بر چیزهای ناهم‌گرا، هم‌سانی تحمیل می‌کند، ملودی بر چیزهای گسیخته پیوستگی تحمیل می‌کند و هارمونی بر چیزهای ناسازگار، هماهنگی.» چه تعریف خوبی از فیلم جناب بونگ جون هو! در فیلم انگل با زندگی خانواده‌ای فقیر مواجه‌ایم که مشخصات کلیشه‌ای خانواده‌های فقیرِ فیلم‌ها را ندارد. اعضای خانواده تحصیلات دانشگاهی ندارند ولی باهوش هستند و به وقت مقتضی فورا وارد عمل شده و از کوچک‌ترین منفذی، بهترین فرصت‌ها را برای خودشان خلق می‌کنند. در این راه نگاهی به اخلاقیات ندارند، اخلاقیات در جایی که عابرین مست به پای پنجره خانه‌اشان ادرار می‌کنند قربانی شده، آن‌ها دیده نمی‌شوند، آن‌ها زیر زمین زندگی می‌کنند، همچون حشراتی که از نگاه‌ها پنهان‌ مانده‌اند؛ اما هستند، وجود دارند.

 برای ناپیداها چه قانونی حاکم است که بخواهیم دنبال اخلاقی‌اش باشیم! تنها قانونْ حفظ بقا با کم‌ترین امکانات است.

در جایی از فیلم می‌بینیم خانواده تائک که با حیله و نیرنگ موفق شده‌اند برای خودشان کاری با درآمد مناسب دست‌وپا کنند و از زیر زمین به روی زمین بیایند، مشغول خوش‌گذرانی هستند. مادر خانواده در حالتی غیرطبیعی می‌گوید اگر اهالی خانواده پارک (صاحب‌خانه ثروتمند) سر برسند، شوهرش (کیم کی تائک) مثل سوسک فرار می‌کند. کیم به ناگاه از کوره به در می‌رود و میز جلویشان را به هم می‌ریزد، خوشی و خلسه پیشین برای لحظاتی محو می‌شود، به غرور مرد خانواده لطمه خورده؛ ولی آنی دیگر همه به خنده می‌افتند. بیشتر از همه همسرش (با بازی درخشان جانگ های جین. گویی برای افرادی که هر روزشان دست‌وپنجه نرم کردن با فقر است، غرور کالایی لوکس و سانتی مانتالیستی است.

از بهترین سکانس‌های فیلم جایی است که پدر خانواده در کنار دو فرزندش زیر یک میز بزرگ پنهان شده و صاحب‌خانه ثروتمند و همسرش مشغول عشق‌بازی هستند. آن‌هم با گفتن توصیفاتی از بوی مشمئزکننده کیم کی تائک به‌عنوان راننده‌ی آقای پارک! آقای پارک کمی پیش از آنکه مشغول نوازش همسرش شود با تعجب از بویی می‌گوید که آقای تائک همواره با خودش دارد. می‌گوید این بو را نمی‌تواند شرح دهد، شبیه مردمی است که مترو سوار می‌شوند؛ و همسر ساده‌لوحش هم می‌گوید نمی‌داند؛ چون مدت‌هاست که مترو سوار نشده! آقای پارک و همسرش روی کاناپه به خواب می‌روند و کیم کی تائک دیگر می‌تواند از مخفیگاهش، از زیر بار فشار و تحقیری که بر رویش سنگینی می‌کرد بیرون بخزد. یکی دو متری روی زمین می‌خزد، چراغ روشن می‌شود، آقای پارک و همسرش بیدار می‌شوند، با پسرشان که زیر چادر سرخ‌پوستی‌اش در حیاط بارانی مشغول بازی است صحبتی می‌کنند، متوجه اطرافشان نیستند. متوجه قسمت تاریک اتاق نیستند، کف زمین را نمی‌بینند که مردی روی زمین به حالت خزیده، بی‌حرکت و ساکن مانده است، سرش را بین دست‌هایش و رو به زمین پایین گرفته، در تاریکی، مثل سوسک!

 

این تقابل بین خانواده فقیر و زرنگ با خانواده ثروتمند ولی ساده‌لوح تا کجا قرار است ادامه پیدا کند؟ اصلا تقابلی هم هست؟ تقابل در جایی است که شرایط و امکانات دو طرف با هم برابر باشند، در فیلم انگل تقابل را تنها بین افراد در خانواده‌های فقیر، برای رسیدن به موقعیت‌های بالاتر و هم‌سطح شدن با طبقه مرفه (رسیدن به روی زمین و زندگی زیر نور افتاب) می‌بینیم. آنچه شکست و پیروزی است تنها نتیجه‌اش همان زیر زمین و زندگی در سایه طبقه‌ی بالاتر معنا می‌ٔهد. نبردی که در بخش پایانی فیلم به ظاهر با مرگ طبقه‌ی مرفه باید پایان یابد ولی این خود آغازی است بر چرخه‌ای که سال‌ها تکرار شده: تبعید دوباره به زیرزمین، زندگی زیر سایه سنگین غیرخودی‌ها، طبقه‌ی بالایی‌ها، این بار حتی هم‌زبان‌شان هم نیستند.

افرادی که در طبقه زیر زمین زندگی می‌کنند باید همواره حد خود را بدانند؛ از جمله آنکه در جایی از فیلم آقای پارک (مرد خانواده مرفه) از حد نگه داشتن کیم کی تائک می‌گوید. از اینکه میل به تجاوز از حدش دارد ولی در لحظهْ خودش را نگه می‌دارد و در این بین باز هم بوی بد وی و طبقه‌ای که از آن می‌آید است که حد نگه نمی‌دارد. استعاره ظریف و زیبایی از عاداتی که مردم فقیر کره و یا دیگر مردمان مشابه برای رسیدن به آمال و آرزوها از خود بروز می‌دهند؛ ولی همواره حدی هست و فقط آنچه حدی ندارد فقر و بیچارگی طبقه‌ای از مردم است که گویی جایگاهی در نظام سرمایه‌داری حاکم ندارد، با وجود تمام قابلیت‌ها.

از بهترین سکانس‌های فیلم جایی است که با صحنه‌ای غیرمعمول مواجه می‌شویم. آقای پارک در شبی معمولی از پله‌های خانه‌اش بالا می‌رود. چراغ‌های بالای سرش به نوبت روشن می‌شوند، به زیر زمین می‌آییم و می‌بینیم که تک تک چراغ‌ها با ضربه سر مرد مخفی در زیر زمین روشن می‌شود. ترس به جانمان می‌افتد. زندگی معمولی روی زمین روی زشت و خشن خودش را نشان می‌دهد. همه چیز آن‌طور که فکرمی‌کردیم و می‌دیدیم نیست. به دنبال حقیقت روی زمین نباشید!

«انگل» یک مثال دقیق و کامل از یک اثر اجتماعی انتقادی است که اختلاف طبقاتی یک کشور را به ترسناک‌ترین و تاثیرگذارترین شکل ممکن به تصویر می‌کشد. در انگل امید یعنی توهم، زندگی یعنی نزاعی بدون عدالت و روزمره و توهمی که قرار نیست بدل به برنامه و نقشه شود. همان‌گونه که تائک به پسرش گفته بود:

«می‌دونی چه نقشه‌ای شکست نمی‌خوره؟ وقتی نقشه‌ای نباشه. چون واسه زندگی نمی‌شه برنامه‌ریزی کرد. اطرافت رو ببین. این مردم برای اینکه شب پیشت توی باشگاه بخوابن برنامه‌ریزی کرده بودن؟ ولی الان همه‌اشون کف زمین خوابیدن! پس نیازی به نقشه نیست. بدون نقشه اشتباهی پیش نمیاد. نیازی نیست برنامه بریزیم. اینکه بعدش چه اتفاقی بیفته مهمه. کشورها نابود یا فرخته بشن هیچ‌کسی اهمیتی نمی‌ده، فهمیدی؟»

...

در این یادداشت از لینک مقابل هم بهره گرفته شده: +