کاترین کبیر ملکه مقتدر روسیه در پاسخ دنی دیدرو فیلسوف فرانسوی بیان داشت:

«موسیو دیدروْ من با علاقه‌ای وافر به هر چیزی که از ذهن درخشان شما نشئت گرفته گوش سپرده‌ام؛ ولی از اصول والای شما -که به خوبی بدان‌ها واقفم - کتاب‌های خوبی بر می‌آید و اقداماتی بد. در طرح‌هایی که شما برای اصلاحات دارید به تفاوت میان موقعیت من و شما توجه نشده است. شما روی کاغذ کار می‌کنید که هر چیزی را می‌پذیرد. هموار و نرم است و نه با تخیل شما مخالفتی می‌کند، نه با قلمتان. من شهبانویی بی‌نوا، روی پوست انسان‌ها کار می‌کنم که اندکی زودرنج است و حساس.»۱

برای نوشتن عنوان این یادداشت دچار تردید بودم. از آن تردیدهایی که وسواس‌گونه همراهتان می‌شود و نوعی مطلق‌گرایی را مثل خوره به جانتان می‌اندازد؛ باید اعتراف کنم یکی از همین تردیدها بود که سر آخر کارش را کرد تا عنوان ابتدایی یادداشتم را به همینی که هست تغییر دهم. عنوان اولیه یادداشتم این بود که: «این کتاب‌ها را نباید خواند» بعد دیدم گناه دگران را چرا بر دوش کتاب اندازیم! اتفاقا گه‌گداری باید این عناوین را هم خواند تا بتوانیم سره را از ناسره بهتر تشخیص دهیم.

استیون پینکر، یوول هراری، جارد دایموند ... می‌توان فهرست نویسندگانی را که برای همه چیز راه حلی در چنته دارند، همین‌طور ادامه داد. شاید مهم‌ترین دلیلی که باعث می‌شود از این نوع کتاب‌ها خوشم نیاید توهم همه‌چیزدانی نویسندگانش باشد. بر فرض نویسنده‌ای که تحصیلات مهندسی داشتهْ می‌آید و برای اقتصاد کلان کشورها نسخه می‌پیچد! شخصی که چند ترم جامعه‌شناسی خوانده، به‌مثابه یک دیرینه‌شناس نسل‌های تکاملی انسانی را واکاوی کرده و برایشان تحلیل می‌نویسد. لابد می‌گویید که خب چه اشکالی دارد فردی برخلاف تحصیلات یا تخصصش تحلیل بنویسد. درست است. من هم موافقم و این آزادی را برای همگان ازجمله خودم قایل هستم که در مورد هر چیزی که مایلم، ماحصل تفکراتم را منتشر کنم. تا اینجای کار که ایرادی ندارد. حرف من درمورد این طرف ماجراست. مایی که به عنوان مصرف‌کننده باید از جیب مبارکمان خرج کنیم تا تحلیل‌های آبکی این قشر نویسندگان را بخوانیم و بعد هم لابد به به و چه چه کنیم و به ذهن باز ایشان درود فرستیم!

این نوع کتاب‌ها معمولا با چارچوبی صلبی شروع به کار می‌کنند و برخلاف ادعایی که درمورد نسبی‌گرایی دارند، می‌خواهند همه مسایل جهانی را در همان چارجوب کذایی که خودشان در ذهن داشته‌اند جا داده و حل‌وفصل کنند. اینکه در یک کتاب مسایل کلانِ جوامع بشری از ازل تا به اکنون (و چه بسا آینده!) مطرح شود، باعث می‌شود نتوان برای واقعیت‌هایی که به عنوان مدرک و شاهد ارایه می‌دهند (فکت‌ها) به راحتی راستی‌آزمایی کرد. به شخصه پیشنهاد می‌کنم به هنگام خواندن هر کدام از این نوع کتاب‌ها مجهز به یک گوشی هوشمندِ متصل به اینترنت باشید و یکایک (به اصطلاح) «فکت‌های» ارایه شده در این کتاب‌ها را در اینترنت جست‌وجو کرده تا مطمئن شوید درست هستند یا نه!

چارد دایموند

نمونه‌اش کتاب آشوب از جناب جارد دایموند که گویا نزدیک‌ترین و مورد اعتمادترین منبعش برای ارایه این نوع شواهد، دوستانش بوده‌اند! به‌عنوان نمونه در جایی می‌نویسد که دوستان شیلیایی‌اش درمورد کودتای شیلی، حتمی بودن آن را یاد‌اور شده‌اند! و یا درمورد آداب مدیریتی و سنن در ژاپن از دوستان ژاپنی‌اش می‌نویسد؛ و در تمام این لحظات منِ خواننده نمی‌دانم این دوستان چه مشخصاتی دارند و چه شایستگی برای بیان نظر در فلان باب اقتصادی یا اجتماعی.

استیون پینکر عزیز هم که جای خود. فلسفه‌خوانده‌ای که با عینک خوش‌بینی این جا و آن جا راه می‌افتد و از پیشرفت و رفاه و آسایش و سلامتی به شیوه سخنرانی تد سخن‌فرسایی می‌کند؛ و البته خب خط قرمزهایی هم برای خودش دارد که از گوش شنوندگانی که مشتاقانه سخنانش را دنبال می‌کنند و یا خوانندگانی که نوشته‌هایش را مطالعهْ پنهان می‌ماند. خط قرمزهای نانوشته‌ای چون عدم ورود به حوزه قدرت شرکت‌های فراملی و یا دولت‌های اقتدارگرایی که از حامیان مالی این‌جا و آن‌جایش‌اند.

بر خلاف تصور بسیاری کتاب‌نوشتن از راحت‌ترین کارهاست. اینکه کتابی بنویسید با میلیون‌ها جلد فروش هم کار راحتی است. مواد لازم برای نوشتنش هم عبارتند از: کمی جسارت، خودبزرگ‌بینی، توهم همه‌چیزدانی و البته قراردادی خوب با یک ناشر مطرح و برداشتن سنگی بزرگ و قرار دادنش در یک اتاقک شیشه‌ای تنگ و کوچک به نام چارچوب فکری خودم. آهان راستی، زندگی کردن در یکی از کشورهای توسعه یافته غربی با اولویت آمریکا هم از بایسته‌های این کار است. مطمئن باشید که این جنس نویسندگان چیزهای بیشتری از شما نمی‌دانند، پی به راز و رمز هزاران ساله نبرده‌اند، از هوش و نبوغ بیشتری هم نسبت به دیگران برخوردار نیستند؛ ایشان فقط جسارت بیان توهمات و سطح اندک سوادشان را دارند، همین.

یووال نوح هراری

کم نیستند متخصصینی که برای نوشتنِ یک پاراگراف کوتاه، بسیار با کلماتی که می‌خواهند به عنوان فکت ارایه دهندْ کلنجار می‌روند. بسیارند دانشجویانی که در حوزه تخصصی خودشان هم خوب می‌نویسند و هم خوب تجزیه و تحلیل می‌کنند ولی چون از پیش شرط‌های ذکر شده در بالا محروم هستند و البته دارای وجدانی که نمی‌خواهند هر چیزی را به خورد مخاطب دهند، نمی‌توانند به فروش حتی چند ده هزاری برسند.

کتاب‌هایی مانند «انسان خردمند»، «انسان خداگونه»، «اینک روشنگری؛ در دفاع از خرد، علم، اومانیسم و پیشرفت» و یا «آشوب»، هر چه بیشتر به سمت توییت‌زدگی پیش می‌روند؛ البته با چارچوب‌هایی کلان‌تر و ارایه راه حل‌ها یا تجزیه و تحلیل‌های دهان‌پرکن‌تری! در این فضای توییت‌زده و سطحی، منِ خواننده باید بیش از پیش به سلاح آگاهی مجهز باشم. اگر من نسبت به موضوعی همچون اقتصاد آگاهی نسبی داشته باشم دیگر کسی مانند استیون پینکر نمی‌تواند با چند آمار ذهنم را از تصوراتی که خودش از قبل در ذهن داشته متقاعد کند. اگر من خواننده درمورد تاریخ شیلی ، جنایات پینوشه و کودتا علیه دولت مردمی آلنده بدانم، دیگر نه جرد دایموند و نه دوستان همه‌چیزدانش! نمی‌توانند ذهنم را با خزعبلاتی از جنس اینکه «کودتا می‌شد چه بخواهیم و چه نخواهیم» پر کنند.

با خودتان می‌گویید که نمی توانیم یک ویکی پدیای سیار باشیم و در مورد همه چیز مطالعه داشته باشیم، آن هم مطالعاتی که به آگاهی منتج شود. درست است، خب پس همین‌طور که من و شما نمی‌توانیم از همه چیز سر در بیاوریم چرا باید به فردی دیگر اعتماد و باور کنیم که وی همه چیز را می‌داند یا در ذهن راه حلی دارد که ما نمی‌دانیم؟

...

۱. برداشت شده از جستار «حرف‌های فیلسوف فرانسوی را بشنو ولی به آن‌ها عمل نکن». وب‌سایت ترجمان. ۲۵ فروردین ۱۳۹۸.