مظفرالدین شاه پایش را در یک کفش کرده بود که الا و بلا باید این نشان بند جوراب را به او هم بدهند. اطرافیان به هول و ولا افتادند و هر قدر هم وزیر مختار انگلیس در ایران سعی کرد تا ذهن شاه را از نشان دور کند، مرغ شاه همان یک پا را داشت. در این گیر و دار ترس از نفوذ روزافزون روسیه در دربار قاجار بود که به یاری شاه آمده و سفیر انگلیس را با خواست او همراه نمود. طی مکاتباتی که سِر آرتور هاردینگ با وزارت امور خارجه و دولت متبوع خود داشت، خواستهی مصرانهی شاه را با ایشان در میان گذاشت. حال اینطور شده بود که جناب سفیر و مظفرالدین شاه در یک طرف بودند و دربار «انگلیز» و جمعی از نمایندگان پارلمان بریتانیا و البته شاه ادوارد هفتم در طرف دیگر.
اما این نشان بند جوراب اصلا چه بود که این همه دعوا و جنجال به راه انداخته بود؟ این نشان در واقع از نشانهای سلطنتی و ویژهی مسیحیان بوده که پیدایشش را اینطور نقل کردهاند:
«در یکی از شبهای سال ۱۳۴۸ میلادی، کنتس سالزبری در حال رقص با ادوارد سوم پادشاه انگلستان، بند جورابش پایین آمده و چون درباریان خندیدند، پادشاه در حالی که بند جوراب او را میبست، گفت: «شرم بر کسی باد که چنین کاری را بد پندارد.» و بدین ترتیب خنده بر لبان درباریان خشکید! و فردای آن شب، هیئتی بیستوشش نفره به نام انجمن بند جوراب (گارتر) تشکیل شد که شاه ریاست آن را بر عهده داشت.»
پیش از مظفرالدین شاه این نشان تنها به دو غیرمسیحی اعطا شده بود، نخست سلطان عثمانی و دوم هم شاهِ شهید، ناصرالدین شاه قاجار! و صدالبته کسب این افتخار از سوی پدر، خود انگیزهای بود برای پسر تا هر طور که شده این نشان را به چنگ آورد.
مظفرالدین شاه که دیر به شاهی رسیده بود، میخواست خیلی زود به تمامی القاب، عناوین و افتخاراتی که نصیب پدر مرحومش شده بود، دست یابد و به همین خاطر هنوز جای تاج بر سرش گرم نشده، بار و بنه سفر بر بست و به روس و انگلیس گفت که «میخواهیم به سفر برویم، به ما پول دهید!» البته نه دقیقا با همین ادبیات ولی با چنین مضمونی.
نخستین سفر مظفرالدین شاه همزمان شد با مرگ نابهنگام دوک ساکسه کوبورگ و پادشاه ایتالیا و عزادار شدن دربار این سه کشور؛ یعنی انگلستان، آلمان و ایتالیا. این امر باعث شد تا ایشان نتواند به خواستهاش برای سفر به انگلیس و دریافت نشان بند جوراب نائل آیند؛ بنابراین سفرش به پاریس، «سن پطرزبورغ» و بروکسل محدود ماند.
اما شاه چهلونه سالهی ایران که به همین سادگیها از خواستهاش کوتاه نمیآمد، خیلی زود میل ملوکانهاش به سفر «یوروپ» دیگری مایل گشت و دریافت وامی دیگر از دول خارجی؛ این بار دیگر همگان میدانستند که مقصود شاه فقط و فقط دریافت نشان بند جوراب از پادشاه بریتانیاست؛ چه اگر پدرْ شخصا از دستان ملکه ویکتوریا نشان بند جوراب دریافت داشته چرا پسر این نشان نداشته باشد؟ این تمایل شدید از همان بدو امر و در خواستههای مظفرالدین شاه نمایان بود، آنجا که صریح و شفاف میگفت مایل است سفرش «مسافرت دوستی و تفریح باشد، نه مسافرت کسبوکار ... بگذارید مسایل سیاسی ما همین جا در تهران حلوفصل شود.» و در عمل هم معلوم شد که شاه به هیچوجه قصد ندارد در خلال یک هفته اقامتش در انگلستان، خودش را خسته کند. او به هیچوجه مایل نبود که به منطقهی صنعتی میدلندز یا شمال انگلستان سفر کند و برعکس ترجیح میداد که تمام وقتش را در لندن یا اطراف آن بگذراند. او هرگز میل نداشت که در ضیافتهای شام یا مراسم دیگری شرکت کند که در آنها ناچار باشد به سخنرانیهای طولانی گوش بدهد؛ به هیچوجه نمیخواست از کارخانههایی بازدید کند که «از شدت سر و صدا و چرخش سریع ماشینآلات سرش گیج برود.» اما برعکس خوشوقت میشد در یک رژهی نظامی شرکت کند ولی نه رژهی ناوگان نیروی دریایی، مگر اینکه بتواند کشتیها را از خشکی تماشا گند! مظفرالدین شاه همچنین اظهار علاقه کرده بود که به تبعیت از پدر مرحوم خود از هَتفیلد هاوس (خانه ییلاقی لرد سالزبری) بازدید کند ولی هیچ علاقهای به شرکت در مجلس پذیرایی شهردار لندن در گیلدهال نداشت؛ مگر اینکه اطمینان حاصل کند که مراسم کوتاه خواهد بود. در مورد رفتن به تماشاخانهها، باله را به اپرا ترجیح میداد و البته همهی این دید و بازدیدها بهتر بود یک روز در میان برنامهریزی میشد!۱
و این چنین بود که شاه و همراهیان عریض و طویلش پای در کشتی و قطار و کالسکه نهاده و البته باز هم به خاطر وضع مزاجی و دلآشوبی شاه، با سرعتی لاکپشتی به سمت وعدهگاهی که خود میپنداشت، طی طریق نمودند. پادشاه بریتانیا که چند دهه پیش به نمایندگی از ملکه، همراه و مهماندار ناصرالدینشاه شده بود، این بار دو فرزند خود را برای این مأموریت خطیر فراخواند و احتمالا بیان داشته که: «میدانم در دل بدوبیراه میگویید اما آش کشک خاله است، فقط دعا کنید که مدت اقامت بیشتر از یک هفته نشود.» در کتابها و اسناد موجود ننوشتهاند که دو شاهزاده به کدامین امامزاده متوسل شدند که دعایشان اجابت شد و مدت اقامت مظفرالدین شاه در انگلیس بیش از یک هفته به طول نینجامید!
با این حال حضور شاه ایران در انگلیس هم به معنای نقد شدن خواستهاش نبود، ادوارد هفتم همچنان نسبت به اعطای نشان به فردی غیرمسیحی تردید داشت و دلیلش را هم وصیت ملکه مادر عنوان میکرد. ملکه که خود این نشان را به ساق پای همایونی ناصرالدین شاه قاجار بسته بود و بوسهای نرم هم بر گونهاش زده بود، پس از لختی به خود آمده و گفته بود که اصلا چه معنی دارد این نشان افتخار شوالیههای جنگهای صلیبی بر ساق پای این غربتیهای کافر گره زده شود! دیگر نباید چنین عمل شنیعی «تَکرار» شود.
اهمیت ژئوپلتیک ایران که بالقوه سد راهی بود برای نفوذ روسیه به آسیای میانه و نگین قلمرو استعماری انگلیس یعنی هند، باعث میشد که دست و دل شاه انگلیسی هم بلرزد. در این میان اصرار اطرافیان و دولتیها از یک طرف و انکار پارلمانیها از طرف دیگر، ادوارد را مستأصل و پریشان کرده بود اما سرانجام فشارها جواب داد و ادوارد هفتم راضی شد (راضی کردندش!) که با افزودن تبصرهای به اساسنامهی این نشان، این بار را زیر سبیلی رد کنند. شاه بر مرقومهی وزیر، جملهای به نشانهی تأیید نوشت و به خیال خود دیگر پس از مدتها میتوانست با خیالی آسوده سر بر بالین گذارده و بخوابد. غافل از اینکه دولتیها عرصه را تنگ میدیدند و صدای پای روسها به سمت آبهای گرم خلیج فارس و مناطق نفتخیز جنوب باعث شده بود تا به تکاپو افتند در همان یک هفته اقامات شاه ایران در لندن، قال قضیه را بکنند.
لرد لنزداون، وزیر امور خارجه بریتانیا در واپسین کوششها برای نجات دادن قسمتی از حاصل از دسترفتهی سفر، تلگرامی برای پادشاه ادوارد هفتم فرستاد حاکی از اینکه: «شاه ایران هنوز از جریان زانوبند ناراضی است. او کندذهن است و نمیتواند بفهمد اگر پدرش واجد شرایط دریافت نشان بوده، چرا او نیست ...» وی پیشنهاد کرد که اگر بتوان قسمتی از نشان را پیش از عزیمت شاه ایران از انگستان به وی داد و مثلا به یقهاش بست «تفاوت از زمین تا آسمان خواهد بود».۲
در همین اوان میان شاه بریتانیا و وزیر امور خارجه بر سر نشانْ سوءتفاهمی ایجاد شد که میتوانست به بحرانی عظیم مبدل گردد. وزیر معتقد بود شاه از قول قبلیاش مبنی بر تغییر اساسنامه پا پس کشیده ولی شاه میگفت تصمیمش تغییر اساسنامه بود ولی نه با عجله و تحت فشار! به نگارگران دستور دادند تا طرحی نو برای نشان آماده کنند، طرحها خیلی زود آماده شد و برای پادشاه که به همراه ملکه در کشتی «ویکتوریا و آلبرت» به سر میبرد فرستاده شد. پادشاه که پیشتر تصور میکرد قضیه بند جوراب را حداقل برای مدتی از سرش وا کرده با دیدن سینی حاوی طرحهای چوبی جدید از کوره به در رفت و آن طرحها را از پنجره به دریا افکند و فریادزنان میگفت که «اصلا این همه فشار برای چیست؟ مگر میشود شاهی شاه دیگر را برای دریافت یک نشان تحت فشار بگذارد، اصلا همهی اینها به کنار، این آقا خودش خودش را دعوت کرده بود و الان چه وقت مسافرت بود» و از این حرفها!
مورخان ننوشتهاند که مظفرالدین شاه این قیل و قال را شنید یا نه ولی اگر هم میشنید شاید چندان از موضوع سر در نمیآورد، مظفرالدین شاه تنها مختصری فرانسوی میدانست. القصه اینکه به گوش ایشان رساندند که نشانهای دیگری آماده شده است ولی بنا به دلایلی فعلا از بند جوراب خبری نیست. مظفرالدین شاه که از عدم دریافت بند جوراب مغموم شده بود، به چهلوشش همراه صاحب منصب امر کرد هر نشان دیگری که به ایشان داده شده، پس دهند و از دریافت هر نشان دیگری هم سر باز زنند.
شاه از سفرش به انگلیس دست خالی برگشت اما پشت پرده سفیر و وزیر امور خارجه دولت بریتانیا همچنان به پادشاه خود فشار میآوردند که هنوز وقت هست و میتوان دل مظفرالدین شاه را به دست آورد و منافع بلندمدت به تغییری کوچک در اساسنامه و اعطای نشان میارزد. این فشارها تا بدان حد رسید که وزیر امور خارجه جناب لرد لنزداون تهدید به استعفا کرد تا آنکه ادوارد هفتم هم از خر شیطان پایین آمد و دلش رضا داد و در متنی که سردی و بیمیلی از کلماتش میبارید، نشان را به مظفرالدین شاه قاجار اهدا نمود:
«والاترین نشانی که در اختیار داریم بهعنوان یادبود سفر آن اعلیحضرت همایون و به نشانهی حسن نیت ما تقدیم حضور خواهد شد.»
وزیر امور خارجه به همراه چند شاهزاده و هیأتی سلطنتی از راه بندر انزلی به ایران وارد شده و طی مراسمی باشکوه در کاخ گلستان، نشان را به ساق پای همایونی مظفرالدین شاه قاجار بستند. پیشتر سر آرتور هاردینگ، سفیر بریتانیا در ایران، شاه را راضی کرده بود تا برای مراسم، لباس نظامی رستهی سوار و شلوار سواری بپوشد و «بالای چکمهی چپ خود را به طرف پایین بخواباند تا امکان بستن بند جوراب در فاصلهی بالای چکمه و زانو فراهم شود.»
در لندن اولیای دولت از پایان گرفتن ماجرای ملالآور بند جوراب که باعث بحران و شکاف بین پادشاه و وزیرانش شده بود، نفس راحتی کشیدند. نقل است که وزیر مختار بریتانیا در ایران پس از این همه کشمکش و هیاهو آن هم فقط برای یک نشان، گفت: «این ماجرای بند جوراب عجب کابوسی بود».
...
پینوشت:
۱. ایرانیان در میان انگلیسیها، دنیس رایت، ترجمه کریم امامی، چاپ سوم، ۱۳۹۷، انتشارات فرزان روز. ص ۳۲۲-۳۲۱. (با اندکی دخل و تصرف)
۲. همان منبع، ص ۳۳۱
۳. شرح عکس نخست: مظفرالدین شاه بر عرشه ناو سلطنتی، بندر پورتسموت، ۲۰ اوت ۱۹۰۲
از چپ به راست ردیف نشسته: پرنس ولز (ولیعهد)، مظفرالدین شاه، ملکه الکساندرا، پادشاه ادوارد هفتم، همسر ولیعهد. (چاپ شده در مجله ایلاستریتد لندن نیوز، شماره ۳۰ اوت ۱۹۰۲)