نوشتن از فیلمی که سه سال از اکران عمومیاش میگذرد و بنا بر شهرت کارگردانش، بسیاری آن را دیدهاند، شاید خیلی منطقی نباشد؛ ولی آنچه باعث شد در مورد «همه میدانند» بنویسم، حس خوبی بود که از دیدنش داشتم؛ بنابراین در همین ابتدای امر میگویم که از فیلم «همه میدانند» خوشم آمد و دوستش داشتم. این دوست داشتن به معنای خیلی خوب یا شاهکار بودن اثر نیست؛ البته بنا بر قولی هر اثر هنری که خلق میشود، حدی از استانداردها را داشته و از آن به بعد تنها میشود در مورد ضعیف یا بهتر بودنشان در قیاس با هم نظر داد.
وقتی میخواهیم از فیلمهای اصغر فرهادی بنویسیم، سایه سنگین آثار پیشین او همواره روی دیدگاه ما اثر میگذارد و شاید همین اصلیترین چالش در نوشتن از او و آثارش باشد؛ اینکه همه میتوانند فیلم معمولی بسازند پس هر زمان فرهادی فیلمی معمولی ساخت، مدعی باشیم که فیلم بدی ساخته. «همه میدانند» فیلم بدی نیست و اگر نام فرهادی را بهعنوان کارگردان این فیلم ندید بگیریم، با اثری معمولی و احیانا یکبار دیدنی از سینمای اسپانیا مواجه میشویم. نوشتم از سینمای اسپانیا، این یعنی عناصر فرهنگی و آداب و رسوم آن جغرافیا را یا باید بدانیم یا در اثر مشاهده کنیم ولی شاهد این اتفاق در اثر فرهادی نیستیم. این امر شائبهای ایجاد میکند و آن این است که مخاطب فیلم «همه میدانند» صرفا تماشاگر تلاش کارگردان برای ساختن اثری در مقیاس (اِشِل) جهانی و تقلایش در تجربه کردن زبانی جدید در جهت انتقال مفاهیم است.
چنین احساسی مسلما خوشایند مخاطب نیست. برای فرار از این احساس باید آن چنان در داستان غرق شد که ایرانی بودن کارگردان و اسپانیاییزبان بودن دیگر عوامل فیلم را فراموش کنیم؛ ولی ریتم کند روایت داستان علیرغم پرتنش بودن آغازش، به مخاطب اجازه میدهد تا به قول معروف سر و گوشش بجنبد!
مقدمهای که فرهادی برای فیلمش برگزیده از بهترینها در میان آثارش است. بدون تکلف و تأکید صرف بر شخصیتها و تنها با تکیه بر محیط و «میزانسن» توانسته تا حدود زیادی آن حس مورد نظر داستان را برای تماشاگر مهیا سازد؛ حس گمشدگی. ولی این حس گمشدگی در میانهی فیلم معلق میماند، در میان معما و درام. نمیشود فیلمی ساخت که تا میانهاش پهلو به پهلوی ژانر بزند ولی از آن به بعد راهش را جدا کند. نمیشود که نه، میشود، همانطور که «همه میدانند» همین راه را طی کرده ولی باید منتظر تبعاتش هم باشد. ذهن مخاطب خواه ناخواه دست به مقایسه میان دیگر آثار در همان ژانر میزند و فیلمی که تکلیفش هنوز با خودش روشن نیست، حرف زیادی در این باره نخواهد داشت.
«همه میدانند» گاهی اثر فرهادی میشود گاهی نه؛ و تو گویی کارگردانی در تقلید از فرهادی خواسته فیلمی بسازد. فیلم فرهادی میشود چون گمشدگی نقش مکگافین را بازی میکند و خب این انتظار به وجود میآید که شاهد روابط دیگران و کشف حقایقی نو باشیم؛ و فیلم فرهادی نمیشود چون برخلاف «درباره الی» یا «فروشنده»، فیلم خیلی زود دستش را رو میکند و هم اینکه دیگرانی که خارج از دایرهی دو سه شخصیت اصلیاند، فاقد آن چنان هویت جداگانهای هستند که بشود جذب یا درگیرشان شد.
داستان فیلم خودش را تحلیل میبرد و این به نظرم مهمترین ضعف «همه میدانند» است. اینکه چطور میشود داستانْ خودش را تحلیل ببرد به روایت داستان برمیگردد. روح روایتگر فرهادی در «همه میدانند» بسیار محافظهکارانه است و محافظهکارانه ساختن، شاید اثری استاندارد بسازد ولی شاهکار، هرگز.
جدای از بازی خیلی خوب خاویر باردم، پنهلوپه کروز و ریکاردو دارین، «همه میدانند» را دوست داشتم چون در خدمت داستانش بود و حواشی یا زوائدی نداشت. به نظرم ارزش یک بار دیدن را دارد ولی برای بار دوم میبایست بیشتر تأمل کرد، به هر حال داستانی که زود مشتش را برای مخاطب باز میکند، نمیتواند آن چنان که باید به اثری ماندگار در یادها تبدیل شود.