دوستی بهم می‌گفت: «بیشتر کتاب‌هایی که خریده می‌شن تا مدت‌ها در قفسه‌ی کتابخونه‌ها جا خوش می‌کنن تا اینکه دستی برسه و برشون داره واسه خوندن.» چندی پیش کتابخانه‌ام را می‌خواستم تروتمیز کنم که متوجه کتابی شدم به قلم رومن گاری. تازه یادم افتاد که چند سال پیش نقدی از این کتاب خوانده و خوشم آمده بود، بنابراین خریده بودمش، ولی تا مدت‌ها حتی یادی ازش نکرده بودم. معمولاً زندگی‌نامه‌ها موضوعاتی لذت‌بخش برای خواندن‌ هستند ولی چیزی که این کتاب را جذاب‌تر از سایر کتاب‌های زندگی‌نامه‌ای می‌کند حس رهایی خاصی است که در بندبند کتاب به خواننده منتقل می‌شود. رومن گاری به هیچ عنوان در بند این نبوده که ترتیب زمانی زندگی خودش را برای نوشتن رعایت کند. درواقع وقتی تا حدود یک سوم کتاب را می‌خوانید، متوجه می‌شوید که زندگی‌نامه رومن گاری از مجموعه‌ای داستان کوتاه تشکیل شده که آغازی دارد و پایانی؛ البته گاه این آغاز به بخش یا بخش‌های پیش از خود هم ناخنکی می‌زند؛ ولی همچنان ماهیت مستقل خودش را حفظ می‌کند. این شیوه از نوشتن زندگی‌نامه چندان مرسوم نبوده تا جایی که بسیاری از منتقدان، آن را نقطه ضعفی برایش قلمداد کرده‌اند؛ البته به عقیده‌ی من بدین شیوه نوشتن، نه نقطه ضعف بلکه تمردی است از قالب‌های از پیش تعیین شده و مرسوم. یاد زندگی نامه‌ی خودنوشت مرحوم طه حسین نویسنده‌ی مشهور مصری میفتم که چگونه با شکستن قالب‌های مرسوم از زاویه سوم شخص به خود نگریست و نوشت.