امروز نگاهم رفت به تکه کاغذهایی که بهعنوان نشانگر یا همان لاکتابی از آنها استفاده میکنم. نگاهشان میکردم و در ذهنم میآمد که هر کدامشان لای چه صفحاتی نشستند و از چه کتابهایی سر در آوردند. حس نوستالژیکی به من دست داد، درش غم بود؟ شاید. شاید به این خاطر که از خودم میپرسیدم دستاوردم از این همه خواندنها چه بوده؟ منظورم همان دودوتا چارتا کردنها و چرتکه انداختنهای روزمره است. نمیخواهم درمورد ارزش مطالعه و سواد در وضع و حال فعلی کشورمان صحبت کنم. حوصلهی چندانی هم برای این حرفها نیست، به قولی «کان را که خبر شد خبری باز نیامد».
هر کدامِ این نشانگرها عمری چندساله دارند، یکیشان از برگهی آزمون دانشجویی جدا شده و دیگری شاید طرحی بوده از یک نقاشی. لای چه کتابها و مجلههایی که نرفتند و بیرون نیامدند. گاهی تاریخ بود و گاه حقوق، داستان و شعر تا دلت بخواهد. اینکه این تکه کاغذها چه بودند و از کجا آمدند مهم نیست، مهم این است که هر کدامشان هویت نویی یافتند، هویتی برآمده از یک نیاز، نیاز به دانستن بیشتر.