حدود یک ماهی می‌شد که در کشوی میز کارم جا خوش کرده بود، هر از گاهی تورقی می‌زدم ولی خیلی جذابیتی برایم نداشت. تا به امروز که فرصتی دست داد و با فراغ بال تمامش را خواندم. «مثل خون در رگ‌های من» تعدادی از نامه‌های احمد شاملوست به معشوقه‌اش آیدا سرکیسیان که پانزده سال پس از مرگ این شاعر جریان‌ساز با اجازه‌ی همسرش آیدا منتشر شد. جنبه‌ی احساسی نامه‌های نخست بیش از بقیه است و هر چه زمان می‌گذرد به گرمی هم‌دلانه و ماندگارتری پهلو می‌زند. از لابه‌لای نامه‌ها، گلایه‌های شاعر از ازدواج قبلی‌اش و افسوس بابت چند دهه عمر بدون شور زندگی و همراه با انبوهی از غم‌ها و حضور آیدا به مثابه نور امیدبخشی در آن وانفسا قابل مشاهده است.

راستش را بخواهید علاقه‌ای به خواندن نامه‌های دیگران ندارم، به‌ویژه اگر عاشقانه هم باشند! این کتاب را هم که از همکار و دوست اهل مطالعه‌ام به امانت گرفته بودم، قصدم استراحت ذهنی بود و آشنایی بیشتر با شاملو و افکارش؛ که البته خواندن این نامه‌ها چیز دندان‌گیری از مقصود دوم به دست نمی‌دهد.

از شاملو کم خوانده‌ام، «مثل خون در رگ‌های من» نتوانست مجابم کند درگیر اشعار و دنیای شاملو شوم ولی هر زمان دستم به طاقچه‌ی شعر نو و دیگرانی چون اخوان و مشیری رفت، شاملو را هم حتماً خواهم خواند.

آیدای خوب من!

روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم. این روزها احساس می کنم که شعر، دوباره در من جوانه می‌زند. به بهار می‌مانی که چون می‌آید، درخت خشکیده شکوفه می‌کند. برای فردای‌مان چه رویاها در سر دارم! آن رنگین کمان دوردستی که خانه‌ی ماست، و در آن، شعر و موسیقی لبان یکدیگر را می‌بوسند و در وجود یکدیگر آب می‌شوند. از لذت این فردایی که انتظارش قلب مرا چون پرده‌ی نازکی می‌لرزاند در رویایی مداوم سیر می‌کنم. می‌دانم که در آن سوی یکی از فرداها حجله‌گاه موسیقی و شعر در انتظار ماست، و من در انتظار آن روز درخشان آرام ندارم و هر دم می‌خواهم فریاد بکشم: «آیدای من! شتاب کن که در پس این اُلمپ سحر انگیز، همه‌ی خدایان به انتظار ما هستند! معنی با تو بودن برای من به سلطنت رسیدن است. چه قدر در کنار تو مغرورم!»


 

شب پنج شنبه ۹ خرداد ۴۱، فقط خدا می‌داند چه ساعتی است!

...

 

آیداى خوب نازنینم!

مدت‌هاست که برایت چیزى ننوشته‌ام.

زندگى مجال نمى‌دهد: غم نان!

با وجود این، خودت بهتر مى‌دانی:

نفسى که مى‌کشم تو هستی؛

خونى که در رگ‌هایم مى‌دود و حرارتى که نمى‌گذارد یخ کنم.

امروز بیشتر از دیروز دوستت مى‌دارم و فردا بیشتر از امروز.

و این، ضعف من نیست: قدرت تو است.

 

٢٣ شهریور ۴٣