پیرو انتشار عکسی از سفرای بریتانیا و روسیه در محل سفارت روس، نقدهای عمدتا اعتراضی بسیاری نوشته شده است. این عکس که یادآور نشست مشهور «تهران» میان روزولت، چرچیل و استالین به سال ۱۳۲۲ است، خاطرهی تلخ اشغال ایران را در اذهان عموم زنده میکند. در نقدهای نوشتهشده، از وقایع تاریخی منجر به برگزاری این نشست و همچنین تصمیمات متخذه گفته شد؛ و نیز از نیات اصلی پشت پردهی انتشار این عکس. در این نوشتار قصدی بر تکرار آنچه نوشتهشده ندارم و تنها به ذکر حکایتی بسنده میکنم که میتواند خود نشانی باشد از انزوای مردمی که هر چه فریاد میزنند، در مسیر مناسبات بینالمللی نمیتوانند تغییری ایجاد نمایند!
زمانی سفیر کبیر بریتانیا و همسرش از سفر به تهران مراجعت میکنند و میبینند که سفارت از چهارراه استانبول فعلی به باغ قلهک منتقل شده است. سفیر و خانواده به همراه وسایل با درشکه به سمت باغ قلهک حرکت میکنند و پس از پیچ دروازهشمیران در سربالایی اسبها به دلیل سنگینی درشکه کند میشوند. گماشته از سفیر اجازه گرفته به چند بیکاره پیشنهاد پرداخت دستمزد برای هولدادن درشکه و کمک به اسبها میکند و آنان نیز به طمع دستمزد، شادمانه میپذیرند. گرمای شدید و سنگینی درشکه نفسشان را میبرد و مطابق سنت دیرینه ما ایرانیان درحالیکه به کار خود ادامه میدهند، دهان به غرغر و ناسزا میگشایند. سفیر که صدایشان را شنیده از گماشته جویا میشود و او میگوید که گرمای هوا و خستگی باعث شده حرفهای نامربوط بزنند. سفیر میپرسد که دقیقا چه میگویند و گماشته در پاسخ میگوید جسارتا به شما و همسرتان نسبتهای ناروا میدهند. سفیر تأملی میکند و میپرسد در رسیدن ما به باغ قلهک که مشکلی به وجود نمیآورد و گماشته با تأکید میگوید بههیچوجه قربان. سفیر سری تکان میدهد و میگوید اشکالی ندارد بگذار هرچه میخواهند بگویند.
منبع حکایت: روزنامه شرق، شماره ۴۰۷۴، شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۰