این روزها چشمان نگران بسیاری به افغانستان است. آنجا که طالب‌ها پس از بیست سال وحشت‌افکنی و ترور، دوباره بر سریر قدرت نشسته و با خیالی آسوده از نبود رقیب قدرقدرتی، پیام صلح و خویشتنداری سر می‌دهند! همانانی که با حمله به بیمارستان‌ها، مساجد، مدارس و دانشگاه‌ها، نه حرمت خون هم‌وطن نگاه داشتند و نه به کودکان و دانش‌آموزان رحم کردند. باید هم این‌گونه در کناری بنشینند و به ریش دیگران بخندند، به هر حال به پشتوانه‌ی دشمن قسم خورده‌شان امریکا، پشت میز مذاکره نشستند، وجهه‌ای و مشروعیتی برای خود دست‌وپا کردند؛ و اکنون از همان اتاق رییس‌جمهور فراری، مقابل دوربین خبرگزاری‌ها، غنایم به جا مانده از خروج آمریکایی‌ها را شماره می‌کنند و به جهانیان می‌گویند: «نگران نباشید، ما فرق کرده‌ایم»!

چو بیشه تهی ماند از نره شیر ... شغالان درآیند آن‌جا دلیر

این روزها چشمان نگران بسیاری به افغانستان است. آنجا که پنجشیر دارد. تکیه‌گاه و آخرین سنگر مقاومت، چه در برابر اشغالگران بیگانه و چه در مقابل تروریست‌ها و بنیادگراهای داخلی. دره‌ای در ۱۲۰ کیلومتری شمال شرق کابل با حدود صد هزار نفر جمعیت که به زبان شیرین فارسی سخن می‌گویند. راهِ میان این دره، صد کیلومتری طول دارد و در طول تاریخ ارتش‌های بسیاری به آن وارد شده‌اند، از اسکندر گرفته تا تیمور، اما خروج از دره؟ اندک شماری .... نمی‌شود از پنجشیر گفت و نام شیر پنجشیر را از قلم انداخت؛ احمدشاه مسعود. دیروز بیستمین سالگرد ترور احمدشاه مسعود بود؛ قهرمان ملی افغانستان در مبارزه با اشغالگران روس و همین‌طور طالبان. خبر آمد که طالب‌ها مزارش را تخریب کرده‌اند. شاید چون از نماد احمدشاه هم هراسان‌اند. همانی که در بحبوحه‌ی جنگ و کشمکش، در میان یارانش فریاد کشید «برای حفظ همین زبان است که می‌جنگیم». می‌گویند وصیت کرده بود که پس از مرگ، خانواده‌اش در ایران، سکنی گزینند. همسر و فرزندانش راهی ایران شدند، ایرانی به وسعت ایران‌شهر.

جهان هم نگردد ز شیران تهی

این روزها چشمان نگران بسیاری به افغانستان است. آنجا که احمد مسعود دارد. پسر شیر پنجشیر که سودای ادامه‌ی راه پدر دارد. طالبان چه ساده‌انگارانه پیشنهاد دادند که «سلاح بر نگیر تا پستی هم در دولت آتی به تو دهیم». احمد نپذیرفت و شرط صلح را پاسداشت حقوق بشر و آزادی‌های بنیادین شهروندان قرار داد. دولت‌ها به منافع خود می‌اندیشند و گرچه خود را نماینده‌ی ملت‌هایشان در عرصه‌ی بین‌الملل قلمداد می‌کنند ولی بسیاری اوقات علایق و اعتقادات این دو در مقابل هم قرار می‌گیرد. نمونه‌ی اخیرش حوادث این روزهای افغانستان، مردمانی که در گوشه و کنار به حمایت از مقاومت پنجشیر شعار می‌دهند، قلم می‌زنند و اعتراض می‌کنند، مقابل سفارت پاکستان، مقابل دفتر سازمان ملل، در کابل، در هرات، مشهد، تهران، اصفهان و دیگر شهرها.

در میان معترضین، زنان نقش پررنگ‌تری دارند، جای تعجب نیست؛ زنان نگران‌اند، نگران اجبار طالب‌ها به رفتن به پستوی خانه‌ها، به شلاقی که بر تن‌شان می‌خورد برای آنکه مبادا روبنده از چهره‌شان افتاده باشد، برای آنکه نباید تحصیل کنند، شغل داشته باشند و هر آنچه حقوق برابر با مردان طلب می‌کنند، به نام شریعت دوباره از ایشان بازپس گرفته شود.

چند روز پیش که خبر آمد طالبان به پشتوانه‌ی نیروهای پاکستانی، بر بخش‌های وسیعی از پنجشیر غلبه یافته و احمد مسعود و یارانش در غارها و پناهگاه‌های امن کوه‌های اطراف پنهان شده تا به مبارزه ادامه دهند، صحنه‌ای را در ذهنم تصور کردم که اگر احمد بخواهد برای پدرش نامه بنویسد، چه خواهد نوشت. تکه کاغذی در دست، قلمی میان انگشتان و تفنگی که بر دیواره‌ی غار تاریکی تکیه داده شده. به یاد قسمتی از نمایشنامه‌ی «دایی وانیا» از آنتوآن چخوف افتادم و در خیالم به جای دایی وانیا، «پدر» نشاندم

...

«ما باید در فرصت زندگی‌مان زندگی کنیم. آری، باید زندگی کنیم، دایی وانیا. باید از خلال صفِ طولانیِ روزهای پیش‌روی‌‌مان و از خلال شب‌های طولانی، زندگی کنیم؛ باید صبورانه آزمونی را از سر بگذرانیم که سرنوشت به ما تحمیل می‌کند؛ باید بی‌وقفه برای دیگران کار کنیم، چه حالا و چه وقتی که پیر شده‌ایم و وقتی آخرین ساعت عُمرمان فرا می‌رسد باید فروتنانه با آن روبه‌رو شویم؛ و آنجا، پس از مرگ، به زبان خواهیم آورد که رنج کشیده‌ایم و اشک ریخته‌ایم که زندگیِ تلخی داشته‌ایم و خدا به ما رحم خواهد آورد. آه، بعد، عزیز، داییِ عزیز، آن زندگیِ روشن و زیبا را نظاره خواهیم کرد؛ شاد خواهیم شد و اندوه این‌جاییِ خود را بار دیگر از نظر خواهیم گذراند؛ یک لبخند مِهرآمیز آرام خواهیم گرفت. من ایمان دارم، دایی، ایمان راسخی با تمام وجود ... آرام خواهیم گرفت. صدای فرشتگان را خواهیم شنید. بهشت را نظاره خواهیم کرد که مثل جواهری می‌درخشد. تمامی شرارت‌ها و همه‌ی دردهایمان را نظاره خواهیم کرد که در هم‌دردیِ عظیمی غرق می‌شوند که دنیا را فراخواهد گرفت. زندگی ما مثل ناز و نوازشی آرام و پر مِهر و شیرین خواهد شد. من ایمان دارم؛ ایمان دارم ...