از وقتی که خاطرم هست، دوست داشتم از خودم بنویسم، شاید درست‌ترش این باشد که از روزمرگی‌هایم بنویسم؛ همین چیزهای ساده و دم دستی مثل اینکه امروزکجا رفتم، چه کارها کردم، چه حسی داشتم یا اصلا امروز هیچ کاری نکردم، چایی خوردم و از پنجره‌ی خانه به رفت و آمد ماشین‌ها و مردم نگاه کردم. می‌خواستم همین قدر ساده بنویسم ولی نتوانستم، چه شد که نتوانستم. هنوزم که هنوزه باز نسبت به انتخاب نوع نوشتن وسواس دارم؛ در وبلاگی که رسمی نیست و خواننده‌هایش هم اندک شمار چرا باید نوشتاری نوشت و گفتاری نه! این انتخابِ به ظاهر ساده برایم حکایت از بلبشویی درونی دارد، انتخاب‌های هر روزه، هر ساعت و هر لحظه، این کشمکش‌های درونی نسبت به همه چیز، این سخت گرفتن‌ها نسبت به خود، نسبت به خودِ خودم!