دیروز فرصتی دست داد تا رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» را بخوانم. آخرین باری که رمانی را یک‌روزه تمام کرده باشم یادم نیست؛ جز همین دیروز که یک نفس از ابتدا تا به آخرش را خواندم. شاید نوشتن از کتابی که به چاپ صدم رسیده کمی عجیب باشد، اینکه بخواهم درباره‌ی داستان و شخصیت‌هایش بنویسم. اینکه بگویم داستان درباره‌ی زنی است به نام کلاریس که به علت استخدام شوهرش در صنعت نفت ابادان، چندین سال است که ساکن آنجا شده. کلاریس داستان بسیاری از زن‌هاست که پس از ازدواج و مشغول شدن به کارهای روزمره، آنی به خود می‌آیند و می‌بینند که تمام و کمال در خدمت خانه و روزمرگی‌هایش شده‌اند. برنامه‌ای روزانه و بدون کمترین مجالی برای اندیشیدن، برای استراحت و فراغت. مجالی که بتوان به علایق خود رسید؛ چون تمام این فرصت‌ها به دیگران اختصاص داده می‌شود؛ به شوهر و فرزندان، به همسایه، به دوستانی که شما را به خاطر شوهرتان می‌شناسند، به مادر و خواهر و دیگر اعضای خانواده، به مهمانی‌های بی‌خودی با تمام صحبت‌های بی‌خودی دیگرش؛ و این تویی که در تمام این مدت ایستاده‌ای آماده به خدمت، برای دیگران. جای خالی «خود» روزبه‌روز عمیق و عمیق‌تر می‌شود تا آنکه دیگر تحملی برایت باقی نمی‌گذارد.