هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتنِ خود برنخاست

که من به زندگی نشستم!
(
شاملو)

...

 

داستان‌های بسیاری به زبان فارسی و دیگر زبان‌ها به موضوع عشق در پس‌زمینه‌ای از وقایع اجتماعی و سیاسی پرداخته‌اند، از آنا کارنینای تولستوی گرفته تا تهران مخوف مشفق کاظمی و یا بربادرفته مارگارت میچل. در تمامی این داستان‌ها با پی‌رنگی از روابط درونی انسان‌ها با محوریت یک زن و یک مرد در مواجهه با حوادث آن برهه‌ی خاص از جامعه روبه‌روییم. برای نقد این نوع داستان‌ها با توجه به نوع نگاه منتقد، بخشی از روایت داستانی پررنگ‌تر می‌شود، ازجمله بُعد سیاسی و جامعه‌شناسانه قضیه، بُعد عاشقانه و یا کشاکش این دو؛ بااین‌حال آنچه کتابِ دکتر نون، زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد از دیگر داستان‌های این رده متمایز می‌کند، فن روایتی خاصی است که شهرام رحیمیان هوشیارانه برای روایت خود برگزیده است. معمولاً از دو نوع روایت اول‌شخص و سوم شخص (دانای کل) برای نوشتن داستان بهره می‌برند و از میان این نوع روایت، از اول‌شخص برای انتقال بیشتر احساسات استفاده می‌شود. آنچه سبک نویسنده را در روایت این داستان برجسته می‌کند، انتخاب تلفیقی از روایت اول‌شخص و سوم شخص است. این طرز روایتی موجب شده تا خواننده در یک فضای تعلیقی با توجه به شخصیت خاص «دکتر نون» هم ذات پنداری بیشتری داشته باشد. استفاده از این فن در هیچ کجای داستان به شکلی خودنمایانه جلوه نمی‌کند، آنچه غالب بودن فن بر محتوا خوانده شده و در رمان‌هایی مثل «پاییز، فصل آخر سال است» از نسیم مرعشی شاهدش بوده‌ایم. برعکس در جای‌جای این کتاب محتوای کتاب بر شکل و ظاهر روایت برتری داشته است. محتوایی از لطافت عاشقانه و زمختی سیاست، از کودتا، خیانت و براندازی تا عشق‌بازی و مغازله‌های زناشویی، همه‌ی این‌ها ذهن و قلبتان را به هنگام خواندن کتاب در همان مسیری قرار می‌دهد که نویسنده در فضای ترسیمی‌اش خواهانش بوده. البته باید اعتراف کنم در پاره‌ای از لحظات خواندن کتاب، صدای حسن گل نراقی را می‌شنیدم که ترانه «مرا ببوس» را آرام و غمگین در گوشم زمزمه می‌کرد؛ بااین‌حال به انتخاب نویسنده برای ترانه‌ی دلکش هم احترام قائلم.